هنر معاصر همان اندازه که بیمعناست، آزاد است
آرتور دانتو
هنر معاصر همان اندازه که بیمعناست، آزاد است
آرتور دانتو
شهروز نظری؛ تندیس: انسان خردمند از عهد مدرن تا امروز بارها و بارها ارزشهای پیوسته و جهانشمول امر زیبا را به چالش کشیده، از اعتراض مردود شدههای پاریس (اواسط قرن ۱۹) تا آرتنواها از سزان و گوگن تا کوکوشکا و سوتین از دکریگو و دوشان تا گورکی و پولاک، از بیکن و کورنل تا فلاوین و اسمیتسون، از بویز و اپنهایم تا هارینگ و گاستون تا کلمنته و فیشل تا مپلتورپ و آبرامویچ در یک نگاه کلی همهی تحرکات پیشرو در هنر برای دور کردن هنر از بورژوازی صورت گرفته و هرچند در غایت ناکام مانده، اما در این صیرورت سلباً ارزشهای طبقهای را دچار چالش و دگردیسی کرده و تؤامان خود را از بند تفاخرات والایی هنر نیز رهانیده و در این آزادسازی تا مرز انکار خودِ هنر نیز پیش رفته است. هنر در این فرایند معنابخشانه تمام ارزشهای از پیش موجود (اعم از ریختی و مفهومی) را مورد بازبینی قرار داد و اثبات کرد که هنر به شکل محض، به کنش و واکنش خلاق و نوآورانه وابسته نیست، در این ناسازگاری تازه حتی بر قواعد پیشپاافتاده، پست و زشت اصرار میشود تا بر بیمعنا کردن هنر (بهمثابهی امر زیبا) دهنکجی شده باشد. امروز دیگر غیرمتعارفیت۱ بهعنوان سنگ محک شناخته میشود تا جایی که میزان نمایشانهتری۲ هنر از مقدار تعلقش به ذائقهی عرفشکن۳ آن سنجیده میشود. آنچه در این بین مورد تغافل قرار گرفته، وجه اخلالی و اختلالی هنر معاصرست، بودریار در توصیف آمریکا گفته بود: «آمریکا صورت عینی و انضمامی و نتیجه تروماتیک رؤیایی اروپایی است»۴ معاصر را باید در ترادفی با همین توصیف، صورت عینی و انضمام و نتیجه تروماتیک رویای مدرن دید.
باید بر صبغهی تروماتیک معاصر دقت نظر داشت، زیرا هنر روزگار ما هرچند در وجه آفاقی خود میکوشد متجاهل و سبکسرانه جلوه کند، اما پشت این هُرهُریت بلاهتزده، انفس ابسورد و مکرری مستتر مانده است.
یکی از پرسشهای مرکزی هنر قرن بیستویک تعریف معاصریت است و این که چه اموری زمینهی معاصر شدن اثر هنری را فراهم میکند؟
هنر معاصر چه تأثیری ایجاد کرده یا تأثراتی را میپذیرد؟
هنر معاصر همچون یک پرسش رودرروی ماست (و با آنکه مصادیق آن در هنر را میشناسیم، کماکان از تعیین به آن معذوریم)، در اینکه لزوم صیرورت، ما را بر آن میدارد که تابع ناگریز امر معاصریت باشیم، شکی نیست اما آیا نقش ما در مواجهه با جریان روزآمد فرهنگ صرف آن است که پدیده معاصر را مطابق معیارهای بومی انتحال کنیم؟
معاصر فوق خواست ایدئولوژی به عنوان منشأ همسوشدگی به بازنمایی موقعیت موجود میپردازد، وضعیتی که بیش از آنکه وانمودی از گونهای اندیشه یا تجلیات سبکی هنری باشد، نمودی از لایف استایلست؛ لایف استایل بهمثابهی مجموعهای از علامات و عادات، رفتارها و مصرفها نه تنها موجب تمایز که سببساز هژمونی گروهی به گروه دیگر است، بر عنصر استعلایی و تفوقی تأکید دارم، زیرا اگر سبکی از زندگی موجبات برتریجویی را فراهم نکند، به عنوان استایل زیستن مورد استفاده و مورد استفاده کلامی قرار نمیگیرد همچنانکه روش زیستن چولوها در بولیوی یا طالبان در افغانستان لایف استایل، مفروض دانسته نمیشود. هر فضیلت آنگاه که قابل تبادل با سرمایهی مادی باشد، سرمایهی نمادین محسوب میشود و چنین بده بِستانی در جهان معاصر به عنوان اصل بنیادین هنر شناخته میشود. هر بار که بخش آنارشیستی از هنر خواسته در برابر این منطق قد علم کند، با دو سرنوشت مواجه شده اول جدال و نادیده انگاشتهشدن و در حالت دوم جدال و توفق یافتن و به رسمیت شناخته شدن و دوباره در چرخهی همان سرمایهی نمادین گرفتار آمدن. هنرمند در برابر این قاعده چه ایستادگی مشخص میتواند داشته باشد! جز آنکه نسبت به علائم از پیش معین بازار واکنش پرهیزی داشته باشد؟!
و آیا اجتناب نسبت به علائم و سمبلهای مسلط (در هنر جهان غیر اول) میتواند ما را از کلیشههای سیاست هویت دور نگاه دارد؟! حداقل در موقعیت موجود به نظر میرسد، حتی فرار از قالبهای پیشآماده برای هنرمند جهان سومی به معنای فرار از کلیّت (انسان شناسانهی) آن نیست چنانکه در هنر ولید راد یا غادا عامر.
با این وجود و حتی اگر هنرمند جهان سومی، در پیدایی اثرش بتواند از چنین سیطرهای بگریزد، باز هم در چشمانداز بینندهاش اسیر این پرسش ناظر میماند که «اوه آیا هنرمند این اثر خاورمیانهای است!» این جملهی مأیوسکننده بهشدت در مقابل ذهنیت جهانیسازی قرار دارد، همان اندازه که ظهور داعش تحقق استقرار جهانیِ دموکراسی را با تردید مواجه کرده. به هر حال هنر خاورمیانه و هر هنری غیرساکسونی تنها وقتی میتواند خارج هژمونی دیگری شکل گیرد که معیار ارزشها و اعتبار آن نزد دیگری تبیین نشده باشد. این بدین معناست که حتی اگر جوامعی مثل ما قادر به تالیف اندیشه باشند و از دستگاه فلسفی منسجمی برخوردار شوند و زیرساخت های حصولی هنر به هر دلیل در آنها موجودیت پیدا کرده باشد، باز هم پیش نیازهای مادی مستقل مثل اقتصاد پویا و رسانه برای تحقق چنین چشماندازی ضرورت دارد. بنابراین اگر واقعبین باشیم محقق شدن چنین رخدادی تقریباً در چشمانداز چند دههای پیش رو ممکن نیست، چرا که فرهنگ غرب هرچند در پوستهی ظاهر با نقد جلوههای ناسوتیاش مواجه است اما به لحاظ هستیشناسی و الهیاتی از سنت مسیحی برخاسته و نمیشود چنین دلالتهایی را در هویتشناسی آن نادیده گرفت، همچنانکه چنین بحرانی در پروژهی بومیسازی علوم انسانی هم در برابر مجریان حراج وجود دارد؛ آیا میشود خارج از ملاحظات و آرزومندیهای ایدئولوژیک تعلق عقلانیت و فلسفه به قلمرو مسیحیت را نادیده گرفت یا علوم انسانی را خارج از تاریخمندی آن در جهانی اروپایی متصور شد؟!
۱- Unconventionality
۲- Spectacular
۳- Eccentric Taste
۴- آمریکا پس از اتوپیا – مصاحبهی ناتان گاردنر با ژان بودریار – ترجمه محمد خندان
مراجعه شود به ماهنامه سوره اندیشه، شماره ۷۶.۷۷ خرداد و تیر ۱۳۹۳- صفحهی ۴۵