فهم فرهنگ در نظریات گئورک زیمل
خلاصه کتاب: نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت یازدهم
نشر نی | مترجم و نگارش: علی رامین
مقالهایی از مونیکا بتسلر
مجله هنرهای تجسمی آوام: تلخیص مرضیه حیدرپور
گئورک زیمل، جامعهشناس آلمانی است که به تفحص دربارۀ سویههای مختلف فرهنگ پرداخته است. زیمل علاوه بر تاریخ، دین، اخلاق و اقتصاد، هنرها و زندگی هنرمندان گوناگون را نیز بهعنوان مصادیق نظریۀ فرهنگی خود بررسی کردهاست.
هدف اصلی زیمل از آغاز این بود که به فهم خاستگاه فرهنگ نائل شود و دریابد که چگونه میتوان تغییرات آن را توضیح داد. هستۀ اصلی نظریۀ او در فهم فرهنگ و مفهوم او از تاریخ مدرن بهمثابه سیر تحولات تفرّد، تحلیل هنرمندان گوناگون است. در کشاکش ِازخودبیگانگی، هنرها را نوعی پناهگاه میانگارد که میتوانند در تنش بین خلاقیت ذهنی و فرهنگ عینی، هماهنگی ایجاد کنند.
نظریۀ فرهنگ زیمل، محور اصلی فلسفۀ هنر اوست؛ زیرا وی هنر را در پرتو انعکاس یک قالب فرهنگی تحلیل میکند. وی در جستاری با عنوان «فرهنگ شخصی و عینی» تصریح میکند که در روزگار مدرن، شکاف بین فرهنگ ذهنی –یعنی کار فکری یک فرد- و فرهنگ عینی یعنی کلیت فراوردههای فرهنگی یک جامعه، درنتیجۀ تقسیمکار فزونی یافته است. صرفاً، هنرمند است که میتواند با حصول نوعی هماهنگی بین دریافت فرهنگ عینی و تولید آفرینشگرانۀ خود، فرهنگ عینی را با فرهنگ ذهنی خویش تلفیق کند.
تعارض فرهنگ مدرن این است که حیات صرفاً در فرمها یا قالبهایی میتواند به خود تحقق بخشد که محدودکنندۀ آزادی آناند. تحلیل زیمل از هنرمندان گوناگون نمایانگر آن است که هنرمندان میتوانند بر این تعارض فائق آیند.
زیمل بهعنوان یکی از نظریهپردازان جنسیت، فرهنگ را در پرتو تفاوت جنسی نیز به تحلیل میگیرد. در «فرهنگ زنان» مدعی میشود که فرهنگ به لحاظ جنسیت بیطرف نیست بلکه سرشتی مردانه دارد، زیرا بر اساس گونههای زایایی مردانه تعریف میشود. فقدان فراوردههای فرهنگی زنان ناشی از این واقعیت است که خلاقیت زنانه با گونههای فرهنگی مردانه موجود، همساز نیستند.
زیمل نهتنها از هنرها بهعنوان مصادیق تحلیل خود استفاده میکند، بلکه از زیباییشناسی بهمثابه شیوۀ بررسی پدیدارهای اجتماعی بهره میجوید، امری که شهرت و اعتباری را بهعنوان یک زیباشناس برای وی به بار میآورد. او به شیوههای زیر به زیباشناسی میپردازد: (۱) موضوعات تحلیل خود (از قبیل پدیدارهای جامعهشناختی) را با توجه با کیفیات زیباشناختی آنها، مانند غایت، تقارن، روابط فرمی بین اجزا و کل، یا ویژگیهای نمادین آنها برمیگزیند و به بررسی میگیرد؛ و (۲) بین نگرشهای افراد به جامعه و یا فرهنگ عینی و مقولات زیباشناختی ازجمله فاصله و خودبسندگی، رابطه برقرار میکند.
زیمل در مقالهاش با عنوان «زیباشناسی جامعهشناختی» بر معانیِ پسِ پشت نمودهای ظاهری و بررسی نظمها و تقارنهای نهفته در پس بیمعناییهای برونی تمرکز میکند. جامعه بهعنوان یک کل، میتواند صورت یک اثر هنری را به خود گیرد، هنگامیکه بتوانیم برای هر یک از اجزای آن سهمی که در کل داراست، معنا و مفهوم قائل شویم. سازمان اجتماعی خود یک اثر زیباشناختی است تا آنجا که غایتی را برای کارکرد اجزا و روابط متقابل آنها، میپروراند.
زیمل همچنین هنرمندان گوناگون و آثار آنها را بهعنوان مصادیق تاریخ گونههای فرهنگی که در جهت اعتلای فردیت تحول مییابند، تحلیل میکند. لیکن هر عصری دربارۀ رابطۀ متقابل بیان ذهنی و فرم عینی، اندیشۀ شخصی را میپروراند که تحلیل آن، کار یک جامعهشناس فلسفی است.
او همچنین نقش زیباشناختی شهرها و منظرهها را با توجه به جامعهشناسی فرمها و فلسفهاش دربارۀ زندگی به تحلیل میگیرد. وی در «فلسفۀ منظره» مدعی میشود که مفهوم منظره نیز متضمن اندیشۀ فردیتِ در برابر طبیعت است؛ بنابراین، عینیت مناظر در قالبی ذهنی بهوسیلۀ هنرمند، هیئتی واحد به خود میگیرد. بدین شیوه است که مناظر، صورت یک ساختۀ انسانی را مییابند.
زیمل در مقالاتش با عناوین «قاب تابلو»، «دستگیره» و «ویرانه» پدیدارهایی را کشف میکند که دارای ربط زیباشناختیاند، زیرا در مرز بین «هنر و واقعیت»، «هنر و فایده» و «هنر و طبیعت» قرار دارند.
زیمل در یکی از نوشتههای متأخرش، معیارهایی را عرضه میکند که براساس آن بتوان هنر را از غیر هنر بازشناخت. در جستاری با عنوان «دربارۀ بعد سوم هنر» میگوید هنر باید با ارائه معنایی فراتر ازآنچه دیده میشود، کیفیت خود را موجه سازد. لیکن معنا باید در مشاهدۀ اثر هنری تجربه شود: این «بعد سوم» است که به ویژگیهای محسوس اثر هنری، کیفیتی را میافزاید که موجب تأثیرگذاری برتر و غنیتر شدن محتوای دوبعدی اثر میشود. بعد سوم نیروی خود را از توانایی هنرمند در سامان بخشیدن به تخیل اخذ میکند و درنتیجه ممیزۀ خاصی را به ویژگیهای قابلمشاهده [یا قابلدرک] اثر میافزاید. بعد سوم، فرم [یا قالبی] است که هنرمند به رابطۀ خود و جهان میدهد.
سخن آخر اینکه واقعیتگرایی یک اثر هنری، ربطی به تقلید واقعیت ندارد. حقیقت در هنر، نه به رابطۀ متناظری بین هنر و واقعیت، بلکه به بیان واجد حقیقتِ هنرمند نظر میکند.
قسمتهای فبل از این خلاصه کتاب را اینجا بخوانید:
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت اول
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت دوم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت سوم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت چهارم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت پنجم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت ششم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت هفتم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت هشتم