چرا هگل اصطلاح فلسفه هنر را به استتیک ترجیح می‌‌دهد؟

اجمالی دربارۀ کانت و هگل و نظریه‌های کلاسیک هنر | فلسفه هنر و استتیک

خلاصۀ کتاب نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر |  قسمت هجدهم

مجله هنرهای تجسمی آوام: مرضیه حیدرپور

کانت و فلسفه هنر

کانت

کانت در نقد سوم خود با عنوان نقد قوۀ حکم، به مقولۀ داوری یا قضاوت زیباشناختی می پردازد و زیبایی را از چهار حیث که عبارت‌اند از کیفیت، کمیت، نسبت و جهت مورد بررسی قرار می‌دهد.و هر یک از آنان را یک دقیقه یا گام می‌نامد.

کانت در گام نخست(یعنی کیفیت) با متمایز کردن لذت ناشی از امر زیبا از امر مطبوع و امر خوب یا اخلاقی، می گوید چنین لذتی، لذتی است فارغ از تعلق، چرا که هیچ سودی، چه حسی چه عقلانی، از آن عاید نمی‌شود. در گام دوم( یعنی کمیت) می گوید اگر چه حکم زیباشناسانه حکمی است ذهنی، اما از آن‌جا که مبتنی بر لذتی بی‌غرض است، حکم‌کننده می‌تواند احساس مشابهی را در دیگران فرض گیرد و مدعی اعتباری همگانی برای آن شود. در گام سوم یا نسبت، کانت می‌گوید پدیده‌ای که زیبا خوانده می‌شود دارای غایت‌مندی بدون غایت یا هدفمندی بدون هدف است. چهارمین یا آخرین گام، منطبق برجهت است که کانت به موجب آن می‌گوید زیبا چیزی است که بدون مداخلۀ هیچ مفهومی، به عنوان متعلق خشنودی یا لذت ضروری درک شود.

در نقد حکم علاوه برمقولۀ زیبایی، به مقولۀ امروالا یا عظیم نیز پرداخته‌ شده است. علاوه براین، کانت ارتباط بین داوری زیباشناختی و داوری اخلاقی را نیز به تحلیل می‌گیرد.در این‌جا کانت به مفهوم مهم نبوغ اشاره می‌کند که از اساسی‌ترین مقولات مطرح شده در قرن هجدهم به‌ویژه در جنبش رمانتیک است. نظریات کانت در خصوص زیبایی، مورد اقتباس و انتقاد اندیشمندان رمانتیک آلمانی به‌ویژه شیلر و فلاسفۀ ایده‌آلیست آلمانی همچون هگل قرار گرفت.

فلسفه هنر

هگل

هگل اصطلاح فلسفۀ هنر را به استتیک ترجیح می‌‌دهد، چرا که استتیک (یا زیباشناسی) هم به آثار هنری نظر دارد و هم به زیبایی‌های طبیعی، درحالی‌که فلسفۀ هنر صرفاً به هنر و آفرینش‌های آن به‌عنوان ساخته‌های دست و روح آدمی می‌پردازد.

برای هگل زیباییِ هنر مقامی بالاتر از زیبایی طبیعت دارد، زیرا هنر توسط روح یا به تعبیری دیگر ذهنِ انسان ساخته می‌شود. بنابراین زیبایی طبیعی، زیبایی آگاه نیست، اما زیبایی هنری یک زیبایی آگاه و بنابراین آزاد است.

فلسفۀ هنر هگل در ارتباط با فرایند شناخت مطرح می‌شود. برای هگل شناخت، یک سیر تکوینی دارد که از پایین‌ترین مرحلۀ آگاهی به بالاترین مرحله صورت می‌گیرد. این بالاترین مرحلۀ شناخت است، آگاهی از آزادی، به تعبیر هگل، رسیدنِ روح یا ایدۀ مطلق به خودآگاهی است. هنر نزد هگل تقلید یا بازنمایی طبیعت نیست، بلکه عرصۀ تجلی اصلی متافزیکی است.

هگل برطبق مفهوم اساسی زیبایی، هر اثر هنری را مرکب از دو بخش می‌داند: محتوای روحی یا معنی و کالبد مادی یا صوری.

و همچنین با وجود تقسیم‌بندی سه‌گانه یا سه مرحله‌ای از هنرها، که یک تقسیم ‌بندی انتزاعی در کلیات است، نمونه‌های منفرد و عینی همۀ انواع هنرها را در همۀ زمان‌ها و در میان بیشترینۀ اقوام جهان می‌توان یافت. اولین سه‌گانه هنر هگل، ماده( یا صورت) بر روح (یا معنی) مسلط است. نوع کنایی و رمزپردازانه در هنر بر اثر چنین رابطه‌ای پدید می‌آید. دومین سه‌گانۀ هنر، بین روح و ماده توازن و یگانگی کامل برقرار می‌شود و نوع کلاسیک هنر بوجود می‌آید. سومین سه‌گانۀ هنر، هنر رمانتیک است. هنر رمانتیک گذرگاهی است از آگاهی زیباشناختی به آگاهی دینی و در این‌جاست که هگل از پایان هنر سخن می‌گوید. نظریۀ پایان هنر در کار آرتوردانتو از نو احیا می‌شود، فیلسوفی که (با تأیید نظریۀ هگل) آرای مشابهی را دربارۀ هنر مدرن مطرح می‌کند. پس از هگل وحدت و یکپارچگی در سیر تاریخی نظریه‌های زیباشناسانه از دست رفت و مسیرهای گوناگونی سربرآوردند.

فلسفه هنر

تعریف و نظریه‌های هنر

سابقۀ پرداختن به تعریف هنر، به فلاسفۀ یونان باستان به ویژه ارسطو باز می‌گردد. ارسطو می‌گوید که اشیا به‌طور کلی دو خصوصیت دارند: خصوصیت ذاتی و خصوصیات عَرَضی. تعریف باید به گونه‌ای باشد تا خصوصیات ذاتی یا به عبارت دیگر ماهیت اشیا را برایمان آشکار کند.

نکته‌هایی که باید در خصوص تعریف هنر درنظر داشت این است که هر تعریف از هنر بر یک نظریه دربارۀ هنر استوار است.

فلسفه هنر

نظریۀ بازنمایی

هرچند نظریۀ تقلیدی بودن هنر مرجعیت خود را تا قرن هیجدهم حفظ کرد، نمی‌توانست در خصوص هنرهای مختلف مانند هنرهای تجسمی و شعر و ادبیات به طور یکسان قابل اطلاق باشد. از این رو به‌جای واژۀ تقلید واژۀ بازنمایی به کار برده شد که توسعه معنایی و جامعیت بیش‌تری داشت. بنابراین بازنمایی در خصوص هنر، یعنی اثر هنری نماینده یا نمایانندۀ چیزی است یا حضور چیزی را تکرار می‌کند. در این صورت تلقی یا شبیه‌سازی تنها یکی از مصداق‌های بازنمایی می‌شود. در قرن بیستم گونۀ دیگری از نظریۀ بازنمایی با عنوان نظریۀ نو بازنمایی صورتبندی شد که بر قابلیت‌های تأویلی اثر هنری تاکید می‌گذارد.

نظریۀ فرانمایی

با پدید آمدن جنبش رمانتیک که بر اهمیت احساسات شخصی هنرمند تاکید می‌گذاشت، بازنمایی نمی‌توانست جوابگوی آرمان‌های هنری هنرمندان باشد. در این زمان هنرمندان به‌جای بازنمایاندن جلوه‌های بیرونی اشیا و طبیعت، سعی بر فرانمایاندن تجارب ذهنی و احساسات درونی خویش داشتند.

 فرمالیسم

هرگونه نقدی که  نفس یک اثر هنری، و نه سازنده، مخاطب و شرایط اجتماعی تولید اثر را محور موضوع اصلی تأملات خود قرار دهد، به نوعی در شمول نظریۀ فرمالیسم قرار می‌گیرد. ویژگی‌های فرم معنادار و روابط بین اجزای خاص اثر هنری  بسیار مهم است.

قسمت‌های فبل از این خلاصه کتاب را اینجا بخوانید:

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت اول

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت دوم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت سوم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت چهارم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت پنجم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت ششم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت هفتم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت هشتم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت نهم

نظریه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی در هنر | قسمت دهم

نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت یازدهم

نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت دوازدهم

نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت سیزدهم

نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت چهاردهم

نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت پانزدهم

نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت شانزدهم

نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت هفدهم

به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید:

جریان‌سازی هنری نگارخانه‌ها در ایران