نقد هستیشناسی در هنر
خلاصۀ کتاب نظریههای فلسفۀ فلسفی و جامعهشناختی در هنر
قسمت بیستم و پایانی
ترجمه و نگارش: علی رامین| انتشارات: نشر نی
مجله هنرهای تجسمی آوام: مرضیه حیدرپور
هستیشناسی در حوزۀ فلسفۀ اروپایی (یا کونتینانتال)[۱] از چند دهۀ قبل در زمرۀ مفاهیم مهم فلسفی بوده و در پدیدارشناسی هوسرل و فلسفه وجودی اگزیستانسیالیسم به گونههای مختلف مورد بحث قرار گرفته و در اندیشههای فیلسوفانی چون، هایدگر و سارتر بهطور وسیعی انعکاس یافته است. کلیات و جزییات مهمترین بحث هستیشناسی است. راسل پیشینۀ این بحث را به یونان باستان و به ویژه فلسفۀ افلاطون و ارسطو بازمیگرداند و مُثُل افلاطون را سرآغاز بحث کلیات در فلسفۀ غرب میداند. علاوه بر کلیات و جزئیات، مفاهیم دیگری هم از فلسفۀ یونان باستان تا امروز در هستیشناسی مطرح شدهاند.
از جمله مسائلی که در هستیشناسی هنر مطرح میشود این است که یک شئ هنری، دارای هستی منحصربهفرد است یا یک وجود تکثیرشونده است. در مورد مجسمه که تصور می کنیم با شئ مادی واحدی سروکار داریم، چنین سؤالهایی در حوزۀ هستیشناسی مطرح میشوند. ولی هنگامیکه به هنرهایی مانند موسیقی و ادبیات روی میکنیم، چنین مسائلی هرچه بیشتر به میان میآیند. در موسیقی و در ادبیات رابطۀ اصل و بدل را هم، به گونهای که بین مجسمۀ اصل و نسخههای بدل آن برقرار است، نمیتوانیم برای آنها قائل شویم. پس ملاحظه میکنیم که موسیقی و ادبیات از یک سو و نقاشی و مجسمه از سوی دیگر، دارای دو هستی متفاوتاند و موضوع اصل و بدل به گونهای که در هنرهای تجسمی مطرحاند، در موسیقی و ادبیات و انواع هنرهای نمایشی و اجرایی مطرح نیستند. هنرها را میتوان به دو گروه هنرهای یگانه و هنرهای تکثیری تقسیم کنیم.
در بحث اصل و بدل هنرها، مفهوم کلی اصالت مطرح میشود که در ارزشگذاری و نقد و تأویل آثار هنری، نقش بسیار مهمی دارد. مسئلۀ اصالت در حوزۀ هنرهای تکثیری مطرح میشود و بحثهای مفصلی را در زیباشناسی و به ویژه در بخش نقد هنر برمیانگیزد. هنگامی که دربارۀ یک اثر بحث می شود، معمولاً محل نگهداری آن ذکر میشود.
در اشعار شاعران قدیم، برخی پژوهشگران ممکن است اصالت را با قدمت بسنجند و قدیمیترین نسخۀ موجود یا کشف شده را اساس قرار دهند. برخی چه بسا برآن شوند که از تدقیق در اشعار آنها، به زعم خود، ذهنیت یا جهانبینی آنها را کشف کنند و همان را پایه و اساس تصحیح یا «قرائت» خود از آن مجموعه اشعار قدیمی قرار دهند. پارهای دیگر به مطالعۀ اوضاع و احوال اجتماعی و اندیشههای حاکم در دوران شاعران قدیمی میپردازند تا با شناخت انتظارات مخاطبات اولیه و کشف «روح زمانه»، مجهولات اشعار شاعران را روشن کنند.
بنابراین هستی تراژدی هم دارای دو بخش است: یک بخش همان متن باقیمانده از گذشته است که صرفنظر از ملاحظات هرمنوتیک ادبی آن، میتوانیم یک هستی ثابت را برایش مفروض بدانیم. اما بخش دوم آن، یعنی بخش اجرایی، دارای هستی متغیر است که کارگردانهای مختلف در کشورهای دیگر جهان کوشیدهاند که اجرای «اصیلی» از تراژدی عرضه کنند. در این خصوص هم «اصالت» برای هر کارگردانی مفهوم و معنای متفاوتی دارد.
مطالبی را که دربارۀ ادبیات گفته شد با اندک اختلافهایی در مورد موسیقی نیز صدق می کند. در اجرای قطعات موسیقایی، بسیاری معتقد به «اجرای اصیل»اند و منظورشان این است که هر قطعه باید حتیالمقدور با سازهای موجود و رایج در زمان تصنیف آهنگ به اجرا درآید.
در پایان، رشتههایی را که امروز با عناوین کلی فلسفۀ هنر، زیباشناسی، جامعهشناسی هنر، نقد هنر، تأویل، و هرمنوتیک میشناسیم، همه ساخته و پرداختۀ جهان غرباند. در غرب جریانهای بزرگ فکر فلسفی و آفرینشهای هنری، در دورههای مختلف تاریخ، از یونان باستان گرفته تا واپسین دهۀ قرن بستم، همچون دو هستی سترگ و اثرگذار در کنار یکدیگر بالیده، تحول یافته، و بر یکدیگر نظر کردهاند. حاصل این تعامل، معرفت قوام یافتهای است به نام استتیک و فلسفۀ هنر که، به ویژه از قرن هیجدهم به این سو، با نظم و جدیت خاصی دنبال شده است و مجموعهای از مفاهیم و نظریههایی را مدون کرده که زمینه و زیرساخت انواع نظرورزیها و نقدها و سنجشگریها را درباب تحلیل و تأویل و شناخت آثار هنری شکل دادهاند.
عمدهترین سوالی که شاید برایش مطرح شده باشد این است که آیا میتواند با استفاده از نظام زیباشناسی غرب، هنرهای مربوط به حوزۀ فرهنگی تحت بررسی خود را ارزیابی و عیارسنجی کند؟ شاید دو موضوع، دلیل عمدۀ طرح این سوال باشد: اول: نظریهپردازان زیباشناسی و فلسفۀ هنر در غرب، از افلاطون و ارسطو گرفته تا آرتور دانتو و جورج دیکی، به هیچ وجه قائل به منطقهای بودن و تاریخی بودن نظریات خویش نیستند و کلیت شمولی را برای نظریات خود ادعا میکنند، و به گونهای سخن میگویند که گویی مفاهیم مورد بحث آنها هیچگونه مرز زمانی و مکانی را برنمیتابند و بر انواع آفرینشهای هنری در حوزههای مختلف فرهنگی قابل اطلاقاند.
دوم: نبود نظامهای زیباشناسیِ اختصاصی یا بومی، یا سامان معرفتی و فلسفی کارآمد، در حوزههای فرهنگی غیرغربی است. بنابراین نبود نظامهای زیباشناسی در حوزههای غیرغربی، به گونهای که بتوانند با همتاهای غربی خود قابل قیاس باشند، به دو لحاظ درخور توجه است: یکی نظریههای هنر و دیگر هستیشناسی هنر.
[۱] – فلسفه قارهای به انگلیسی : Continental philosophy در کاربرد معاصر، به مجموعهای از سنتها در فلسفهٔ سدههای ۱۹ و ۲۰ میلادی در قارهٔ اروپا گفته میشود. این عبارت، نخستین بار، در نیمهٔ دوم سدهٔ ۲۰ میلادی، به منظور اشاره به حوزهٔ اندیشمندان و سنتهای خارج از جنبش تحلیلی به کار رفت. جنبشهای فلسفی قارهای عبارتند از: ایدهآلیسم آلمانی، پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیزم، هرمنوتیک، ساختارگرایی، پساساختارگرایی، تئوری آسیبشناسی روانی، نظریه انتقادی و نئومارکسیسم.
قسمتهای فبل از این خلاصه کتاب را اینجا بخوانید:
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت اول
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت دوم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت سوم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت چهارم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت پنجم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت ششم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت هفتم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت هشتم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت نهم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت دهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت یازدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت دوازدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت سیزدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت چهاردهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت پانزدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت شانزدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت هفدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت هجدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت نوزدهم
به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید: