خلاصه کتاب نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر
نگاه جامعهشناسانه به هنر
مقالهایی از دیوید اینگلیس | قسمت اول
نشر نی | ترجمه و نگارش: علی رامین
مجله هنرهای تجسمی آوام: تلخیص مرضیه حیدرپور
جامعهشناسی هنر موضوعات و مسائل بسیار متنوعی را در برمیگیرد، از تحلیلهای سطح خرد گرفته، از قبیل مطالعه درباره چگونگی فعالیتهای عملی افرادی که «هنرمند» نامیده میشود تا تأملات سطح کلان، همچون اندیشهورزی درباره جایگاه «هنر» در ساختار کلی جوامع مدرن. جامعهشناسان و دیگر افرادی که دلمشغول اندیشههای جامعهشناسانهاند، توجه خود را به موضوعات بسیار زیادی در پیوند با مسائل هنری معطوف کردهاند.
این جستار مدعی آن نیست که بتواند از همه سویههای «جامعهشناسی هنر» مروری کامل و جامع به عمل آورد. بااینهمه، در ادامه بحث، بر نقاط همگرایی میان دانشوران گوناگون و دیدگاههای مختلف تأکید خواهیم کرد تا ما بتوانیم مجموعهای از اندیشههای مشترکی را عرضه کنیم که در وجه کلی، شالوده تحلیل جامعهشناختی هنراند.
بحث درباره «هنر»
واژ «هنر» در تداول معاصر غرب، عموماً بر مجموعهای از هستیها دلالت دارد که برخی از انواع نقاشیها، مجسمهها، اجرای تئاتری و موسیقایی و از این قبیل را در برمیگیرد. لیکن اکثر مکاتب جامعهشناسی هنر با چنین دریافتهای همگانی از چیستی «هنر» میانهای ندارند. برعکس، جامعهشناسان بر این باورند که هیچ اثری دارای ویژگیهای ذاتاً «هنری» نیست. آنها غالباً ماهیت «هنری» یک «اثر هنری» را یک ویژگی درونذاتی و جداییناپذیر یک شی (ابژه) نمیانگارند. بلکه میگویند آن ویژگی، برچسبی است که افراد خاصی بر آن شیء زدهاند، این فرایند برچسبزنی چهبسا کاملاً بلاقصد و ناآگاهانه صورت پذیرد. بااینهمه، اکثریت مکاتب جامعهشناسی براین نظرند که برچسب هنر هیچگاه بیطرفانه و عاری از غرض نیست. جامعهشناسی در نگاه کلی خود، هنر را همواره همبسته سیاست میانگارد، سیاست به وسیعترین معنای آن که انواع تعارضها و پیکارهای گروههای اجتماعی مختلف را شامل میشود.
جامعهشناسی مدعی است که زیباییشناسی در فلسفه از دیرباز به آثار هنری صرفاً بهمثابه هستیهای فینفسه و قائمبهذات نگریسته است. جامعهشناسان مدعیاند که بدون تحلیل چنین زمینههایی، تحلیل هنر، امری بیشازحد آرمانی و انتزاعی خواهد بود. آنها به تأکید میگویند که واژه «هنر»- و واژههای همخانوادهاش یعنی «اثر هنری» و «هنرمند»- ساختههای تاریخیاند که نخست چند صدسال قبل در غرب پدیدار شدند. اساساً از قرن نوزدهم به اینسو بود که چنین شمایلهایی را گروههایی از افراد از نو به «هنر» تعریف کردند، گروههایی از قبیل موزهداران و مورخان هنر، از دیدگاه جامعهشناسی، هنگامیکه چنین گروههایی به ساختههای دینی قرونوسطایی، برچسب «هنر» میزنند، سهواً گذشته را در پرتو علایق و منافع خودشان، از نو تأویل میکنند. در جوامع غیر غربی، مقولات مدرن غربی «هنر»، «هنرمند» و «هنرمندانه» وجود ندارند، بنابراین، به معنای دقیق کلمه، بهکل فاقد «هنر» هستند. لیکن نگاهی که در محیط یک موزه، برچسب غربی «هنر» برآن نهاده شده است، معانی اولیه خود را ازدستداده و به شیوههای اروپا محورانهای از نو تعریفشدهاند. این واقعیت نشان میدهد که آنچه در موزههای «هنر» عرضه میشوند و شیوههای بهنمایش آمدن و بازنموده شدن آنها، هیچگاه بیطرفانه نبوده است و هرگز هم نخواهد بود.
بسیاری گفتهاند که واژه «هنر» یک وجود قائمبهذات نیست بلکه هستیاش با واژه دیگری که اضداد آناند ملازمه دارد. «هنر» بر چیزهایی دلالت دارد که اندیشمندانه ساخته میشوند و درکشان مستلزم تأمل و ژرفنگری است، حالآنکه این مقولات دیگر، دلالتی یکسر متضاد آن دارند، یعنی بیانگر چیزهاییاند که کمعمق و سهلالفهماند و از طریق تولید انبوه کارخانهای بی هرگونه تأمل و تعمقی ساخته میشوند. کلمنت گرینبرگ، منتقد شهیر آمریکایی در مقالهای در ۱۹۳۹ جهان هستیهای فرهنگی را به دو مقوله تقسیم کرد، که یک طبقهبندی «عینی» و مناقشه ناپذیر برنگریسته شد. در یکسو، «هنر پیشتاز» (آوانگارد) قرار داشت که ساخته افرادی با بصیرت و صاحب اندیشه بودند. در سوی دیگر کیچ یا بنجل قرار داشت، واژهای که بهزعم گرینبرگ، جهان فرهنگ تودهها را وصف میکرد.
جامعهشناسان درباره ادعاهای «طبیعی بودن» هر چیزی عمیقاً شکاکاند، بهویژه در خصوص مقولاتی که برای ردهبندی گونههای فرهنگی در سلسلهمراتب از «بالا» به «پایین» به کارمیروند. نزد جامعهشناسان، همه مقولات و شیوههای طبقهبندی چیزها، ساختههای اجتماعیاند که اوضاع اجتماعی یک جامعهی خاص یا گروه اجتماعی مشخصی در درون آن را بازتاب میدهند یا بیانگر و توصیفکنندهی آناند. هیچ طبقهبندی یا گزینش آنچه «هنر» یا «فرهنگعامه»، «خوب» یا «بد»، «پرورده» یا «خام» و جز اینها نامیده میشوند، «بیطرفانه» یا «عینی» نیستند. در نگاه جامعهشناسان آنچه در یکزمان بهطورکلی «هنر» به شمار میآید تابع شرایط تاریخی است و در اوضاعواحوال زندگی گروهی ریشه دارد که افراد طبقهبندی کننده، به آن تعلق دارد.
دیدگاه جامعهشناسانه تأکید میورزد که «هنر» همواره بخشی از حیات اجتماعی گسترده است و نمیتواند بهگونهای نگریسته شود که گویی همچون قلمرویی مستقل، از همه دیگر نفوذهای اجتماعی، آشکار و پنهان، یکسر در امان است. نهتنها شهرت و اعتبار یک «اثر هنری» خاص یا یک ژانر فرهنگی بهخصوص، بلکه موقعیت یک هنرمند نیز درگذر زمان تغییر مییابد. این تغییرات حاصل پیکارهای گروههای مختلف اجتماعی است که هرکدام میکوشد بر گونههای مرجع «هنر» خود، در قیاس با گونههای دیگران، برچسب برتریت بزند.
در قسمتهای بعدی ادامه خلاصه این کتاب را دنبال کنید …
قسمتهای بعد از این خلاصه کتاب را اینجا بخوانید:
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت دوم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت سوم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت چهارم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت پنجم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت ششم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت هفتم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت هشتم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت نهم
نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر | قسمت دهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت یازدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت دوازدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت سیزدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت چهاردهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت پانزدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت شانزدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت هفدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت هجدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت نوزدهم
نظریه های فلسفی و جامعه شناختی در هنر| قسمت بیستم
به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید:
جریانسازی هنری نگارخانهها در ایران
گفتگو با هنرمندان:
فیروزه اخلاقی | هویت خویش را در اسطورهها جستجو میکنم
از تصادف پشت فوارهها تا پلکان اودسا | گفتگو با محمد پیریایی