تشخصی از دریچه ی درون
نگاهی به نمایشگاه نقاشی فاخته شمسیان (گالری ۲۶)
به قلم رضا قضاوی
ده تابلوی رنگ روغن در قالب مجموعه ای به نام “اَزَخ” در گالری ۲۶ به نمایش در آمده.
[divider style=”dotted” top=”20″ bottom=”20″]آثاری متفاوت که بیشتر در ذهن مخاطبانشان پایدار می مانند چرا که نقاش نه بر اساس موج کنونی اقتصاد هنر ایران ، که بر اساس موج درونش خلق کرده است. نکته ای که دلالت بر تشخص آثار او دارد. تشخصی که تن به بازار سرمایه نمی دهد، و این نکته ی پراهمیتی است. بر مبنای تعریف فرهنگ لغت(دهخدا) اَزَخ به دانه های سختی گویند که از بدن بر آید و درد نکند. واژه ای زمخت همکنار تعریفی زمخت تر که نیازمند فرمی است تا این زمختی را بر تابد.
چهره های تکه تکه، در مواردی بی هویت(عاری از جزییات معمول آناتومیک)، همراه با طنزی که نه از روی تمسخر که گویا نشان از بحرانی درونی است. چهره ای که از دهانش گردن بلند پرنده ای بیرون جهیده است،سه شمع روشن که بر اجساد سه مرغ فرو شده است،زنی با عقربی در دست، و عقرب دیگری بر چهره اش و … اینها همه ابژه های خاطره ای شخصی اند که در قالب مجموعه ای نوستالژیک روایت شده است.
او در مجموعه ی “اَزَخ”، در حقیقت در بستر خانواده اش تشخصش را باز یافته است. این ویژگی و اثر انگشت از قضا در مجموعه ای به نمایش در آمده که بر خورد زمختی را با وجود اشارات مستقیم به روابط خانودگی نقاش به تصویر کشیده است. در این مجموعه نقاش به درک موقعیت خود در خلال خانواده و از رهگذر آن به درک موقیت خود در جامعه ی هنر ایران دست یافته است.
اما تشخص آثار فاخته شمسیان در کجاست؟ آیا این تشخص با زنانگی اش در رابطه است: آری. سالها است که با ورود زنان به عرصه ی هنر پرسش میکنیم که هنر زنانه چیست؟ غافلیم که این پرسش خطای جوهری است. کدام”چیستی” تا کنون در تاریخ فلسفه که در هم تنیده ترین و سخت کوش ترین عرصه در مقام تفکر است توانست جوابی بگیرد که این پرسش بگیرد؟ هنر چیست؟ شعر چیست؟ اخلاق چیست؟ زیبا چیست؟ سقراطِ درمانده گفت “زیبا سخت دشوار است”. می دانیم که تمام چیست های دیگر هم سخت دشوار اند. پس پرسش های ماهوی و جوهری را کنار بگذرایم و اندکی واقع گرایانه تر متن زندگی را دریابیم.
عده ای هنر زنانه را کاربردی “دالی” از ابژه های زنانه می دانند. وسایل زنانه،کلیشه ای ترین جفای بزرگ در حق زنان است. اما همان عده آن را نشان زنانگی میدانند. تفکر سخیفی است.
عده ای رویکردهای عاطفی را که غلظتش بیش از حد متعارف باشد، رویکردی زنانه می دانند. رمانتیسیسم رقیق و شکننده را. این نیز بی پاسخ، نگاه حقیری است. نیاز به پاسخ دادن ندارد که شکست و تناقضات درونی چنین تفکری به محض بیرون آمدن از دهان خود را آشکار میکند.
در تاریخ نقاشی ماری کاست ، کته کل ویتس، جرجیا اکیف ، فریدا کالو، ناتالیا گونچاروا، تامارا لمپیکا و… بارزترین اند: زنانِ نقاش. اما اگر از ماری کاست ،کته کل ویتس و تامارا لمپیکا موضوع آثارشان را بگیریم، چه می مانند؟ گمان نمی برم اگر آنان برج ایفل را نقاشی می کردند می توانستیم بر زنانگی آثارشان از دیدگاه فرم محض انگشت قاطع بگذاریم. همینطور ناتالیا گونچاروا نیز در سبک ریونیزم روسی به همراه میخائیل لاریونوف(همسرش) دارای صورت متفاوت و زنانه نیست. فوتوریسم انتزاعی است دیگر. موضوع زنانه ای نیست (آنچنان که متاسفانه در اذهان از موضوعات زنانه استنتاج می شود).
اما جورجیا اکیف و فریدا از قِسمی دیگر اند. گویی جوهره ی آثار این دو دارای احساس زنانه است. فریدا کالو زنی است که بر سبیل کم پشتی که در واقعیت دارد، در نقاشی اش تاکید می کند اما آثار او زنانه است. قلمی که زمخت و مقتدرانه و اصطلاحا مردانه (با پوزش از به کار بردن لفظ اقتدار برای مردان) نیست. آثار این دو جوهری به مراتب زنانه تر دارد بی آنکه موضوع در این مورد همان نقشی را داشته باشد که در آثار ماری کاست ،کته کل ویتس و تامارا لمپیکا.
اما می خواهم معادله را معکوس کنم. تا به حال اندیشیده اید که اگر نام آثار نقاشان بزرگی چون ماتیس، گوگن، هانری روسو و بسیاری دیگر را در پای آثارشان نبینید و از قضا آثار آنها را نیز بر حسب سبک نشناسید، چه قضاوتی در مورد جنسیت نقاششان می کنید؟ مرد هستند یا زن؟ به جز معدودی از موضوعات آثارشان که احتمالن رویکردهای مردانه ای را نشان می دهند، قلمشان به هیچ روی اقتدار تثبیت شده مردانه در تاریخ هنر را نشان نمیدهد. به هیچ روی. آنان شاید زنانه ترین قلم در میان نقاشان مرد را داشته باشند( اگر بر فرض محال بتوان به چنین تفکیکی قائل شد). دیدید که این تفکیک کردن چگونه تاسف بار و پر از خطا است. نمی توان گفت این فرم و ساختار صوری زنانه است و آن دیگری مردانه. پس تشخص آثار یک هنرمند الزاما بر اساس جنسیتش به طور مطلق و قطعی قابل طبقه بندی نیست.
اما اعجاز هنر در این است: با آنکه از چنین طبقه بندی ای می گریزد اما در عین حال، با مجموعه عواملی چون،حس درونی آثار، نحوه بر خورد با فرم و روابط پلاستیکی آن، و تاثیر کلی ای که نمیتوان آن را نامید و به زبان آورد،پرتویی از این احساس را باز می تاباند ( دقت کنید که به موضوع اشاره ای نکرده ام). اعجازی که قابل طبقه بندی نیست. تنها حس می شود. به زبان می آید اما در نوشتار نمی گنجد. این حس آغاز رهایی است و رسیدن به آن، گوهر یگانه ای است. گمان دارم در آثار فاخته شمسیان این اتفاق رخ داده است. ازخ، مجموعه ای وحشی و مهاجم است اما جنس این پرخاش نه مردانه که هاله ای زنانه را با خود حمل می کند.
آثاری که در آنها خلوت نقاش با تفکر و تنهایی و احساسش به جایی رسیده است که می تواند به مخاطبانش نشان دهد رسانه ی نقاشی برای این هنرمند جدی است. اسیر بازار نیست، اسیر خودش است. استمرار این وجه آثارش به همراه پیشرفت های روز افزونی که لازمه و ویژگی مشترک تمام هنرمندان است می تواند او را به جایگاه ویژه ای برساند. این دیگر به تلاش او و استمرارش باز خواهد گشت.
[/one_half_last]
نقدِ خوبی نبود. مؤلف بیشتر به دنبال نشان دادن دانش خودش بوده تا این که بخواهد نقدی بر گالری بنویسد.
بهتر بود مینوشتین «نیمنگاهی به نمایشگاه نقاشی فاخته شمسیان!» به نظر میرسید نمایشگاه خانم شمسیان فقط تلنگری به ذهن نویسنده زده که راجع به موضوع دیگهای بنویسه!
نویسنده بشیتر قصد خودنمایی داشتن تا نقد فنی….