هنرمندانی که باید شناخت | جیلیان کارنگی۱
برگردان و تالیف: نرگس فرشی
نقاشی پستمدرن با اصرار به برونریزی رسانهای، عواطفستیزی و اغراق در مورفولوژی هنر عامه، بسیار سریع و غیرمنتظره دیگر آرای هنری را به عقب راند؛ حالا در آستانهی قرن جدید یافتن هنرمندانی که به دنبال جستوجوی باطنی در نقاشی باشند، چندان سهل و ساده نیست. جیلیان کارنگی همهی ظرفیتهای سنتی نقاشی را به کار میبندد اما نقاشی او در هیچ معنایی سنتی نمیماند. در کار او اصالتی هست که او را از گذشته و آینده به زمان اکنون پیوند زده است. اکنونی بودن جادوی اصالت کارنگی، بحرانی است که نقاشی بازنمایانهی ایران از آن رنج میبرد.
امیرفرهاد
آیا میشود گفت اگر گربهای را در راهپلهای در یک قاب نقاشی میبینیم داریم به گربهای نگاه می کنیم که در راهپلهای ایستاده و دارد جایی را نگاه میکند؟ اگر به دنبال خواندن تصویر باشیم باید به چه چیز نگاه کنیم؟ باید در پی دستیابی به کدام مفهوم بشری یا جهانی باشیم؟ چرا باید به دنبال خواندن چنین چیزهایی باشیم؟ چه لزومی دارد اصلا؟ این پرسش را مدتهاست جیلیان کارنگی از خود پرسیده و بعد به این نتیجه رسیده که خواندن مهم نیست… از منظر این نقاش، خواندن تصویر اهمیتی ندارد چراکه نفس نقاشیشدگی، ذات قابل نقاشی بودن کافی است… این کفایت خود، بسنده است تا حالا وقتی به گربهای در راهپلهای در قاب نقاشی خانم هنرمند نگاه میکنیم، به قدرت نقاشی نگاه کنیم… به جانی که در هر لکهی رنگ، فارغ از اینکه دارد چه را نشان میدهد به بیننده متصل میشود… به نقاشی… به خودارجاعگریِ نقاشی… به همین ترتیب وقتی به نمای بستهی اندامهای کارنگی نگاه میکنیم با آنکه در ظاهر دارند لیبیدوی درونی بیننده را نشانه میروند اما حقیقتا از دل این قابهای به شدت بسته حسی بیشتر وهمانگیز برون میتراود تا شهوتآلود. همین خاصیت جابهجایی در احساسات را در طبیعتهای بیجان کارنگی میشود دید؛ آنجاکه طبیعت بیجان قرار است نمود زوال باشد بیشتر شهوتانگیز است تا حزنآلود. شاید فقدان یکدستی و انتشار بصری کارنگی به سببِ همین جابهجاییهاست.
پستمدرن با بیاعتبارساختن تعصبات مرتبط با عمق، خلوص، اصالت در هنر در برابر سطح، بازی، التقاط و پیوند میان ژانرها، فرمها و مواد، همبسته است. این تعریف آستین هرینگتن۲ به شکل غالب تا سالهای اخیر ساخت تصویری هنر معاصر را تشکیل میداد؛ با این حال جریانهای متاخری سعی دارند تا با رویکردی کاملا بالعکس، هنر پس از پستمدرن را در پیوند با مفاهیمی همچون تعمق و درونگرایی کلاسیک ببینند و با این عمل متهورانه اصول زیباییشناسی مسلط هنر مفهوممحور را با تردید نظاره کنند. نمایش موزهی تیت از نسل آخر هنر بریتانیا در سال ۲۰۱۳ پیرو چنین دگردیسیهایی در شناختشناسی نقاشی امروز شکل گرفته است. نمایشگاهی که به معرفی آثار توما ابتس۳، سیمون لینگ۴، لوسی مک کنزی۵ و کترین استوری۶ میپردازد. «در دورانی که اینستالیشن و پرفورمنس ـ مدیومهایی ـ که با وجودشان “هر چیزی” میتواند هنر قلمداد شود… [من در اینجا، در میانهی جملهای که در ابتدای مقالهی گاردین چاپ شده است مکث میکنم. درنگ میکنم. و حالا] «در دورانی که اینستالیشن و پرفورمنس که با وجودشان هرچیزی میتواند هنر قلمداد شود موزهی تیت لندن نمایشگاهی ترتیب داده که بر آثار پنج هنرمند نقاش متمرکز شده است». پنجمین آنها خانم جیلیان کارنگی است.
آنچه طراحی ـ نقاشیهایم وا میگویند آنقدر برایم اهمیت ندارد که نفسِ نقشکردنشان؛ برایم هیچ جالب نیست بدانم تصاویر چه میگویند! در کارم هرچیز، اگر گربه است، اگر راهپله است، اگر گل یا درخت است، هرچه، هرچه که هست در نظرم هیچ توفیری ندارد، چراکه همهشان پیش چشم من بهسانِ دست یاریگری میمانند به ترسیمشدن خودشان
کارنگی در امتداد نقاشان سلفی چون ویجا سِلمینز۷ جهانی را با سنت نقاشی بازمیسازد که به بینندهاش تاکید دارد که در این نقاشیها حس تشخیص نقاشانهای از وضعیت معاصر وجود دارد؛ اما نمیخواهد چنین توصیهای را با بهانهی دستمالیشدهی معاصریت القا کند، درست مثل اینکه بخواهی روی اعلابودن امر نقاشانه صحه گذاشته شود. این نوع برخورد با نقاشی شکلی از بازنمایی مناسکی در نقاشی را بهوجود آورده که امروزه روز به اندازهی بازگشت دوبارهی نقاشی به هنر، برانگیزاننده است. هنرمندانی چون ویلهلم ساسنال۸، مایکل بورمنز۹، کی دوناچی۱۰ در چنین بستری قابل تحلیل هستند و میروند تا جریان نقاشیِ نورومانتیک را به هنر بازگردانند. در این نقاشی در وجه مدیومی نقاشی اغراق میشود تا به این واسطه سخنوری نقاشانهی معاصر را به سوی حسیگرایی منحرف کند. اما هیچکس به اندازهی خود جیلیان کارنگی نمیتواند از رویکردش به نقاشی بگوید، او در گاردین از خود و گذشتهی حرفهایش اینطور میگوید:
«آنچه طراحی ـ نقاشیهایم وا میگویند آنقدر برایم اهمیت ندارد که نفسِ نقشکردنشان؛ برایم هیچ جالب نیست بدانم تصاویر چه میگویند! در کارم هرچیز، اگر گربه است، اگر راهپله است، اگر گل یا درخت است، هرچه، هرچه که هست در نظرم هیچ توفیری ندارد، چراکه همهشان پیش چشم من بهسانِ دست یاریگری میمانند به ترسیمشدن خودشان؛ آنها، فارغ از آنچه هستند یا نیستند مهیای نقاشیشدناند. آنها، تمامیشان بهمثابه ابزارند برای هدف خودِ نقاشی. مردم عادت دارند تصاویر را بخوانند، مدام بخوانند و سر در بیاورند و از پی دریافت مفهوم یا مفاهیمی زیر و رو کنند. اما من به خوانش اهمیتی نمیدهم؛ چراکه کنش من از راه و رسم خوانندگان تصاویر، زمین تا آسمان فرق میکند. برای من خیلی جذاب و موثر است وقتی خودِ طراحی امکان این را دارد و یا به بیان بهتر مجاز است به نفع آنچه شرح و نشان میدهد، آهسته آهسته نمایان شود. وقتی روی کارهای یک نمایشگاه واحد کار میکنم، سعی میکنم این قسم تاثیر روایی را نادیده بگیرم؛ آنهم وقتی بیشتر دارد شبیه به راهحلی میشود برای مسالهای غلط یا قلابی. در گذشته، نقاشیهایی کار میکردم که در آنها سعی میکردم تعمدا از شخصیکردن سبک و سیاق کارم حذر کنم. اما پیش آمده آثاری کار کرده باشم که شبیه به یکدیگر باشند و همهشان را در یک نمایشگاه واحد نشان داده باشم. در این جور نمایشگاهها می شود بارها و بارها با کاری مواجه شد که لازم نباشد برای فهمیدنش به کاری مشابه همین کار رجوع کنید و تنها در برابرش از خود بپرسید: «همین حالا نبود که… ببینم این کار را همین حالا ندیدمش؟» یا «همین اثر قبلا کار نشده بوده؟»… به گمانم رفتار من با نقاشی دقیقا این گونه است تا بتوانم نمود و ظاهر روایت خودبهخودی را خنثی کنم و به یک جور تعادل برسانم.» موضوعات جیلیان کارنگی ، نقطهنظرش، رنگهایش، مقیاس و کنترلپذیری نقاشیهایش به طرز دراماتیکی، از یک اثر به اثر دیگر تغییر میکند؛ تم آثارش به قدر کافی سهل و سادهاند؛ نقاشی ژانر، منظرهها و چشماندازها، برهنهها، طبیعت بیجانها. با اینکه شیوهی کارنگی قدیمی است، نحوهی برخوردش با رنگها محافظهکارانه محسوب میشود؛ اما به هر جهت دلمشغولیاش در دیتیلگرفتن (قابگرفتن) از روایتهای محصورشده از هوسها و امیال موجب میشود کار خانم هنرمند را در آنِ واحد هم به طرز والاگونهای باستانی و قدیمی پنداشت و هم بهشدت معاصر و امروزی تلقی کرد. نقاشیهای کارنگی بوی وسواسهای دیدهباره و دردسرهای جنسی میدهد، و این نهتنها در آثار خاصی از او که در تمامی قطعاتش پیوسته در جریان است.
جیلیان کارنگی به سال ۱۹۷۱ (۱۳۵۰) در سافوک انگلستان به دنیا آمد. در لندن، در مدرسهی هنر کمبرول و سپس در رویال کالج هنر به تحصیل پرداخت. در سال ۲۰۰۵ (۱۳۸۴) نام او در لیست نهایی ترنر پرایز در جایگاه نامزد دریافت جایزهی ترنر قرار گرفت.
[foogallery id=”6029″]پینوشت:
برگرفته از:
- مقالهی چرا نقاشی هنوز اهمیت دارد، گاردین، ۸ نوامبر ۲۰۱۳
- مقالهی لمس نهایی، فریز، شمارهی ۶۴، ژانویه و فوریه ۲۰۰۲
- ۱-Gillian Carnegie
- برگرفته از مقالهی آستین هرینگتن در کتاب جامعه شناسی هنر، نشر نی، چاپ اول، تهران ۱۳۹۰، صفحه ۸۲
- Tomma Abts
- Simon Ling
- Lucy McKenzie
- Catherine Story
- Vija Celmins
- Wilhelm Sasnal
- Michael Borremans
- kaye Donachie
- نقاشی
- هنرمندانی که باید شناخت -کریستف روخهابرل | نگاه به آثار فرانک آوئرباخ
- طراحی
- تاریخ طراحی یا تاریخ هنر
- نقد
- تردید هایی دربارهی جامعه تجسمی | سیاست پایدار برای شرکت در بی ینال ونیز | نقد به منزله ی آگاهی
- عکس
- فاصله از موضوع
- گفت و گو
- گفت و گو با علیرضا سمیع آذر | ارزش های هنری ما عمومی نشده است
[button color=”white” size=”medium” link=”https://avammag.com/?p=3521″ target=”blank” ]دریافت فایل مجله[/button]