نگاهی به آثار نیلوفر کسبی، از آن سوی دیوار
نگاهی به نمایشگاه نقاشی نیلوفر کسبی با عنوان «تحدید»در گالری طراحان آزاد
سایت تندیس به قلم هلیا دارابی
سرشت ژانر پرتره برملا کردن درونیات سوژه است، و آنچه هنرمند در این روند به دست میآورد به نوع ارتباط او با سوژه-مدل وابستگی معناداری دارد. مجموعه طراحیهای حاضر محصولِ پیوندی حرفهای و عاطفی بین نیلوفر کسبی و هنرجویان او است. آنچه این پیوند و همدلی را عمق میبخشد تعلق خاطر هنرمند به مکان است؛ هنرستانی که خود در آن تحصیل کرده و سپس سالها به تدریس در آن پرداخته است. جلوههایی گذرا از این منظر آشنا گاه از پسزمینۀ برخی از آثار سرک میکشند.
نقاشیهای نیلوفر کسبی طی دورههای مختلفِ کاریاش اسلوبها و مهارتهای فنی متنوعی را به نمایش گذاردهاند. در کار او تصویرسازی خطی با خطوط کنارهنما و هاشورها، نقشمایههای زینتی و نمادین، و نقشآفرینی رنگ در هیأت بازنمایانه یا فانتزی همواره با هم در رقابتاند، و اغلب به هم میپیوندند و اسلوبهای ترکیبی پدید میآورند؛ چنان که در برخی از آثار تشخیص تکنیک را دشوار میسازند. او همچنین ابعاد متفاوتی را، از قاببندیهای بسیار کوچک تا نقاشیهای بلند توماری آزموده است.
در مجموعۀ حاضر، ابتدا برخورد واقعگرایانه و پردازش حجم به شیوۀ هاشور تسلط دارد. این شیوه در اوج خود به پرترههایی گیرا و نفسگیر منتهی میشود، که بویژه کوچکترها، حضور و هیمنۀ بیشتری دارند. به مرور طراحیهای خطی که زمینۀ اولیۀ این طرحها هستند، میدان عمل را به دست میگیرند و کمکم به شیوۀ اصلی تبدیل میشوند، و سرانجام خطوط به حداقل میرسند و نور بازیگر اصلی صحنه میشود. با این حال، آنچه این مجموعه را به هم پیوند می دهد و اسلوب تصویری را تعیین میکند، پیوستگی محتوایی است. از دید هنرمند، در این مجموعه، کاربست فنون ساختوساز و بهرخکشیدن وحدت و انسجام کلی تصویر با محتوای آثار در تعارض است؛ چون هیچ چیز ساختار منسجم و پیشبینیپذیری ندارد. از سوی دیگر، ذهن روایتگر نیلوفر کسبی، و حدیث نفس او با تمرکز بر زندگی روزمره، که سابقاً در طراحیهای تومارگونه یا مجموعه آثار متعدد کوچکاندازه، مجال فراختری برای ابراز داشت، اکنون میباید در قالب «محدود» این طراحیها و عمدتاً در قاب بستهای که به تکچهره منحصر است، متمرکز شود.
همدلی نقاش و سوژه یا «مدل» داستانی دیرینه است. هنرمند خود را در آینۀ سوژه میبیند. چنان که نگرههای روانکاوانه معتقدند، هر بازنمایی در حقیقت بازنمایی امری درونی به واسطه شیئی بیرونی است؛ پس سوژه در واقع بازنمایندۀ چیزی بس عمیق، مهم و مبهم برای هنرمند است. در اینجا سوژهها به انتخاب خود «مدل» نشده یا تصویر خود را، بهشیوۀ مرسوم، «سفارش» ندادهاند. هنرمند آنها را انتخاب کرده تا در مصافی که برایش بسیار پرمعنا، شخصی، و عمیق است، نقاشیشان کند. رویاروییِ هنرمند با سوژهها در طیفی وسیع از عواطف و تعارضها صورت گرفته است؛ طیفی که از همذاتپنداری ناگزیر با سوژههایی آغاز میشود که هنرمند چندین سال پیش دقیقا در جای آنها بوده و «بر همان نیمکتها نشسته» است. فصل مشترک تجارب آنها، نه تنها جنسیت، نزدیکی سنی، و تجربۀ نوجوانی و بلوغ است-با همۀ بحرانهایش، بلکه سنتشکنی در انتخاب رشتۀ هنر، دشواری پذیرش این انتخاب برای والدین و اطرافیان و در نهایت، همواره «غیرطبیعی بودن»، و «وصلۀ ناجور بودن» را نیز شامل میشود. آن سوی این همدلی، تعارضی شدید در کار است که ایبسا مجموعۀ اخیر را بشود برآمده از ضرورتی قدرتمند برای درک و حل این تعارض به حساب آورد.
ارتباط پیوسته –و همزمان گسسته- هنرمند با سوژهها تعارضی وجودی و تکاندهنده برایش رقمزده که ناشی از مواجهه با کیفیاتی است که او در مقایسه با تجارب خود لاینحل دانسته است. این نقاشیها گواهی است بر وضعیتی پیشرونده، ترسناک، مهاجم و برگشتناپذیر که شکافی چنان عمیق حفر میکند که وضعیت نسلی را، ظرف تنها چند سال، برای نسل قبلی باورناپذیر و غیرقابل درک میکند. وضعیتی فراگیر که شاید تاثیرش بر منابع طبیعی یا بناها و میراث تاریخی آشکارتر باشد، اما اثر آن بر نسل جوان از دیدگان مخفی است. بناهای مشرف به تخریب و مناظر بحرانزده که در شماری از نقاشیها دیده میشوند، گویی گواهی بر این وضعیتاند که «هر آنچه نیاز به مراقبت دارد، به حال خود رها شده تا بمیرد».
هنرمند گوشهای از این وضعیت را در قالب عکس با خود آورده تا موضوع کارش قرار دهد. انتخاب ژانر پرتره نوجوانانی را در مرکز روایت قرار داده که در اوج شکوفایی و بر لبۀ بحراناند. در موقعیتی مرزی، از یک سو با تغییرات در بدن و امیالشان سر میکنند و از سوی دیگر بلندپروازیهای پرشور را به اضطراب و احساس گناه و ترس از سرزنش آمیختهاند. در نامتعادلترین شرایط رابطه با والدینشان، حرفهایی برای گفتن دارند و رازهایی بسیار برای نگفتن. چشمهایشان که مستقیم به بیرون مینگرند، روزنی است گردآلود، گشوده به جهانی که از چشم بزرگترها پنهان کردهاند.
نگاه نافذشان مرا به یاد پرترۀ بزرگتر از اندازۀ واقعی «مونالیزا» در کارگاه هنرمند میاندازد. استادان رنسانسی و چهرهنگاران قرن هفدهمی هم در این استاد بودندکه نگاه گیرای پرتره را، که بیننده را همه جا دنبال میکند، به دام بیندازند. نگاه مستقیم این سوژهها را نیز بهسادگی نمیتوان تفسیر کرد. نگاه صریحشان پیوسته ما را طلب میکند و پس میزند. لحظهای آلامشان را بر ملا میکنند و آنی دیگر به معلم، و به ما برمیآشوبند تا تنهایشان بگذاریم. هنرمند در این سوژهها صراحت و تیزهوشی و دوریشان از اسطورهپروری و معلمپرستی را ستوده است. این صراحت و استقلال در بازنمودشان چنان طنینانداز است که مواجهه با تصاویر جسارت میطلبد.
بیانگری ناب سوژههایی که برای لحظهای به دنیای خصوصیشان پا گذاشتهایم رابطه عمیق با نقاش را به نمایش میگذارد. در لباس مدرسه، در برشی آنی از زندگی روزمرهشان، گویی نگاهمان برای لحظهای با نگاهشان تلاقی کرده است. در موضع بینندۀ اثر، نگاه جستجوگر و قضاوتآمیز ما، غفلتاً همسوی صدها نگاه آزاردهندهای میشود که پیوسته بر این دختران جوان دوخته شده و دنبالشان میکنند. غیر از نگاه اما، اغلب پای تجربههای تلختر و غالباً مکرّری هم در میان است، که در میان سیل ناگفتههایشان موج میزند. آنجا که دور از چشم مراقبان، قربانی رفتارهایی میشوند که کولهباری از خشم، اندوه و تعارض بر دوششان مینهد، جسمشان را، که تازه از مرز کودکی گذر کرده، خواسته یا ناخواسته جنسی میکند، و تمایلات و فانتزیهایی خلق میکند که گاه به نوبه خود، جسورانه و بی هیچ مهابایی برای ارضای آنها دست به کار میشوند.
این نوجوانانی که از یک سو زوایای پرخطر عوالم تاریک را میپیمایند و از سویی دیگر با انتخاب هنر، «گام نهادن به قلمرو اخلاق و انسانیت برتر» را برگزیدهاند، اکنون در جایگاه سوژه پا به عالم تصویر گذاشتهاند تا در سکوت راوی اندوهشان باشند. روایتی که در سیطرۀ پنهانکاریها و صلاحدیدها، تنها به اشارات و کنایات بازگوکردنی است. اما عالم تصویر قراردادهای خود را دارد. نگاه پرنفوذ نقاش-معلم در عین همدلی و دادخواهیاش، ناگزیر دو بار از موضع مسلط است. او در جایگاه معلم، کماکان در مقام قضاوت و در جایگاه نقاش در موقعیت دیدزنی است. دخترها که حال نگاههای تازهای را روی خود تحمل میکنند همچنان در معرض «نگاهشدگی»اند. سوژۀ نگاه شدن، نوجوانان را در موقعیت «بودن برای دیگری» تثبیت میکند. نگاه نقاش میتواند در عمل سوژه را «منجمد» و «شیئیشده» کند و به دیگری نفوذناپذیر تبدیل کند و بدینسان دیوار را تحکیم بخشد. نگاه ما با نگاه جامعه همسو میشود، و به مصاف نگاه دخترانی میرود که مستقیم به بیرون خیره شدهاند، نگاه ما را به چالش گرفتهاند و معصومیت و آزادی خود را طلب میکنند.
با این همه، همدلی هنرمند و تلاش او در ایجاد موقعیتی تازه، که دوستی و درک متقابل را به جای مواضع تاریخی و تحکیمشدۀ معلم و نقاش نشانده است، چشمهای ستیزهجو را به دریچههای ارتباط بدل کرده است. اوج این همدلی و میل و عاطفۀ نقاش در همنشینی پرترۀ خودش با هنرجو، پیچیده در ترکیب پرباری از گلها نمایان است. شکی نیست که نوجوانان خود را از نگاه معلم-نقاش ندزدیدهاند و گوشهای از جهان افکار و تجاربشان را برای وی برملا کردهاند.
پرترهها در روند پیدایششان پیوسته رنگ میبازند و سبکتر میشوند. نور به نحوی فزاینده زیاد میشود. هرچه جلوتر میرویم چهرهها روشنتر، رهاتر، و سرانجام محو و ناپدید و نامرئی میشوند و از عالم تصویر مهاجرت میکنند. آیا دیوار سکوتی را که جاودانه بین آنها و بزرگترها کشیده شده، شکستهاند؟ یا لحظهای از پس آن سرک کشیدهاند؟
لازم به ذکر است نمایشگاه نیلوفر کسبی با عنوان تحدید تا ۳ مهر در گالری طراحان آزاد برقرا است.
نقد نمایشگاه های دیگر را اینجا دنبال کنید.