نگاهی به نمایشگاه نقاشی کنج و آثار سالومه پزشکپور و غزاله محجوب در گالری هفت ثمر
آواممگ به قلم نویسنده مخاطب: امیرهوشنگ للهی
هنرمند و آثارش
نمایشگاه نقاشی کُنج حاصل تلاش دو نقاش جوان است. هر دو پیش از این، هم نمایشگاه انفرادی داشته و هم در نمایشگاههای گروهی حضوری فعال داشتهاند. در این نوشته قصد دارم کار یکی از آنها را بررسی کنم. هرچند که به لحاظ تماتیک آثار هر دو به هم مربوط است.
سالومه پزشکپور از اواخر دهه ۷۰ در کلاسهای آیدین آغداشلو شروع به آموختن طراحی کرد، و سپس به سراغ آبرنگ رفت و در سالهای ۸۴ و ۸۵ دو نمایشگاه انفرادی برگزار کرد. پس از آن به سراغ آکرلیک و بعدتر رنگ روغن رفت و تلاش کرد تجربهای متفاوت را بیازماید. از اواخر دهه ۸۰ به کلاسهای معصومه مظفری وارد شد و شروع به تجربهی تازهای در فرم و فضا کرد. محصول این کنکاش و جستوجوی او در سال ۹۰ به نمایشگاه «لباسها» در گالری والی انجامید. نمایشگاه کنج سومین نمایشگاه جدی پزشکپور است که تعداد زیادی از کارهایش را به نمایش گذاشته است. ۲۶ اثر در این نمایشگاه به روی دیوار رفتهاند. آثاری که با مدادِ طراحی به صورت سیاه و سفید ترسیم شده و در قطع ۵ در ۷ سانتیمتر در گالری هفت ثمر به نمایش درآمدهاند.
هر ۲۶ اثر، تصاویریاند بدون فیگور انسانی، از گوشهای دنج در خانه و یا اتاقی. میتوان آنها را نقاشیهایی از فضاهای داخلی دانست. آثار، با وجودی که سیاه و سفیدند اما طراحی نیستند. تمام نقاشان آثاری را طراحی میدانند که خط در آنها قدرت بیانکنندگی آشکاری داشته باشند. در صورتی که در این تابلوهای کوچک، مداد طراحی فقط ابزار و مادهای برای بصری کردن ایدههای نقاش است و خط در آن برجسته و موکد نیست و قدرت بیانکنندگی آشکاری ندارد. به این معنا شاید کارهای پزشکپور را بتوان نقاشی نامید و شاید در مرز باریک نقاشی و طراحی در حرکتند که نقاشی بودن آنها برجستهتر جلوه میکند. پس از تجربه نمایشگاه سال ۹۰ در گالری والی که تصاویری از لباسها و پارچهها بدون حتی یک فیگور انسانی بود، پزشکپور شروع به تجربیاتی در فضا کرد. این آثار تازه نمایش فضای داخلی یک آتلیه یا یک خانه بودند. در این تابلوها که در تعدادی نمایشگاه گروهی نیز شرکت کردند فقط در یکی از آنها فیگور انسانی حضور داشت و مابقی خالی از انسان بودند. اما فضایی به دقت مشاهده و بصری شده بودند. پس از آن نقاشیها، پزشکپور به نمایشگاه کُنج رسیده است. آثاری که ادامه منطقی تجربهاندوزی در فضا و فرم است. نقاشیهایی که ترسیم فضاهای داخلی توسط نقاش به پختگی و مهارتی رسیده و ایده نمایش فضای داخلی به نهایت امکان خود رسیده و رادیکال شده است.
فضاهای داخلی در نمونههای دیگر
تاکید بر فضای داخلی و تصویرکردن آن یکی از سنتهای تصویری در نقاشی غربی به طور خاص قرن نوزده و بیست است. نامهای فروانی را میشود فهرست کرد که پیش از این تصویری از فضاهای داخلی ارائه کردهاند. اما یکی از آنها که در این یکی دو دهه اخیر بسیار شهرت یافته و توجه فراوانی را به خود معطوف کرده، ویلهلم همرزهوی؛ نقاش قرن نوزدهمی دانمارکی است. او با تصویر فضای داخلی و استفاده از پالت رنگی محدود، از جمله خاکستری، زرد و سبز یکی از نمونههای نادر تاریخ نقاشی است. حتی به نظر میرسد ادوارد هاپر آمریکایی در آثار خود مطالعه دقیقی بر آثار همرزهوی انجام داده است.
«ویلهلم همرزهوی» دو نوع صحنههای داخلی دارد. صحنههایی با فیگور انسانی؛ همانهایی که تصویر همسرش را در گوشهای از قاب آورده و او را از پشت سر یا نیمرخ تصویر کرده است و دسته دوم تصاویری از صحنههای داخلی بدون هیچ فیگور انسانی و فقط حضور اشیاء و البته نور. نوری که از شیشههای پنجرهها به داخل اتاق میتابد و جایی یا گوشهای را روشن کرده است. لحظهای و صحنهای روزمره که نوری بر آن تابیده است. اما همین تابش نور و نبودن فیگور انسانی، آن لحظه را قابل درنگ و تامل کرده است. لحظهای که حال و هوایی استعلایی پیدا کرده است و بعضا میتوان آن را شاعرانه هم توصیف کرد. وقتی از آندری تارکوفسکی فیلمساز برجسته روس پرسیدند چرا نماهای فیلم را اینقدر طولانی میکنی، او پاسخ داد من نماهای فیلمم را طولانی و سپس بیش از اندازه طولانی میکنم تا مخاطبان را مقیم یا ساکن آنجا کنم. این کار تجربهای استعلایی و منحصر به فرد را برای مخاطبان به همراه دارد. آنها به واقع مقیم جهان تارکوفسکی میشوند. شاید یکی از معادلهای بصری این کار در نقاشی، نمایش فضاهای داخلی بدون هیچ فیگور انسانی است. تاکید بر فضا، اشیاء و نور. لحظهای ابدی را در قاب میآورد. این شاید معادل تجربه عکاسانه نباشد. چون این مکث و تامل نقاش شاید برآمده از واقعیت موجود است اما به شدت درونی شده و از ذهن هنرمند عبور کرده است. به همین معنا مخاطب شاهد واقعیت است اما نه واقعیتی بیواسطه، بلکه واقعیتی برساخته و سوبژکتیو که مشخصه نقاشی غربی در اواخر قرن نوزدهم و بیستم است.
یکی دیگر از واکنشها به چنین نقاشیهای شاعرانه و استعلایی، تجربه ملانکولیاست. تصویر لحظهای از فضایی روزمره با طیف رنگی خاکستری بدون هیچ فیگور انسانی، نوعی تجربهی مالیخولیا است. تعالی همراه با مالیخولیا و درنگ همراه با سکون احساسهایی پیچیده از نمایش فضاها و صحنههای داخلی هستند. اینها همگی تجربه انسان مدرن است. انسانی که از روشنگری عبور کرده و به قرن بیستم وارد شده، میتواند همه اینها را توامان تجربه کند. نقاشیهای افرادی نظیر ویلهلم همرزهوی، پییر بونار، ادوارد هاپر، اندرو وایِث چنین دیالکتیک پیچیدهای از احساس را برای مخاطبانشان ایجاد میکنند.
تجربه استعلا و ملانکولیا در کنجهای پزشکپور
سالومه پزشکپور در این آثار به طور ویژهای تحت تاثیر فضاهای داخلی همرزهوی است. کاملا میتوان تشخیص داد مدتی طولانی بر روی این آثار تامل و مطالعه کرده است. و البته ردپای آثار نقاشان دیگری مثل وایِث و هاپر هم در نقاشیهایش نمایان است. حتی تاثیری از آثار اولیه معصومه مظفری که همگی تجربهای از فضا هستند هم در کارهایش نمایان است. اما این به این معنا نیست که کارهایش تقلیدی خامدستانه است بلکه کاری است یکسر تازه و حتی تجربههای نقاشان قبلی را تا سرحد خود ادامه داده و رادیکال کرده است.
در ۲۶ اثر نمایشگاه حاضر، تصاویر لحظهای گذرا را شاهدیم که احتمالا اگر دقت کنیم در زندگی هر روزهمان آنها را میبینیم. کنجی از اتاقی با نور اندکی روشن شده است. روی مبلی یا صندلیای نوری تابیده و کمی روشنتر شده است. پایهی کتابخانه یا قفسهای که با نور روشن شده است. میتوان تمام ۲۶ کار را اینگونه معرفی کرد. تا اینجا همچنان در سنت فضاهای داخلی نقاشان غربی هستیم. اما چطور پزشکپور این سنت را رادیکال کرده است؟
حذف پالت رنگ از تصاویر یکی از دلایل اصلی است که میتوان آن را رادیکالیزه کردن تصاویر فضاهای داخلی سالومه پزشکپور دانست. در این آثار با فضایِ داخلی رنگی (حتی خاکستری) مواجه نیستیم. این آثار تابلوهایی تکرنگاند. یعنی سیاه و سفیدند. همین موضوع را میتوان تجربهی تازهایی دانست. فضای داخلی رنگی شاید مرئیتر و قابل تماشاکردنتر بود. اما این تک رنگ بودن احتیاج به دقتی دوچندان برای دیدن دارد. احتیاج به تمرکز بیشتری برای دیدن دارد. و همزمان با مرئی کردن یک لحظه روزمره و مُرده، تامل و درنگ بر آن را نیز مرئی میکند.
به این ترتیب همچنان با تجربهای متعالی، مالیخولیایی و ساکن طرفیم. اما اینها تجربهای افراطیتر را برای مخاطب بازسازی میکنند. پزشکپور هم با گزینش و انتخاب یک لحظه عادی از یک فضای معمولی از یک زندگی روزمره و نمایش آن در اندازهای بسیار کوچک و تک رنگ کاری افراطی انجام میدهد. این آثار با سکون و درنگ و تامل بیشتری همراهاند. به قول فیلمساز روس، پزشکپور مخاطبانش را مقیم و ساکن جهان بصریاش میکند.
نکته دیگری که در تابلوها قابل بررسیاند اندازه آنهاست. اندازه بسیار کوچک هر تابلو هر کدام را مینیاتوری از لحظهای در زندگی روزمره معرفی میکند. تمام تابلوها اندازه ۵ در ۷ سانتیمتر دارند و سیاه و سفیدند. در هر تابلو نقاش تلاش کرده با ظرافت و جزئیات، فضای بصریاش را بسازد و به عبارتی مرئی کند. این تجربهی مرئی کردن برای نقاش، هنگام دیدن تابلوها به تجربهی مرئی شدن فضا برای مخاطبان میانجامد. فرایندی کنشمندانه باید از سوی مخاطبان صورت پذیرد تا از این طریق جهان ریز و پُرجزئیات پزشکپور به دیدهی او درآید. به این ترتیب پزشکپور علاوه بر احساسهای قبلی که به آنها اشاره شد، نوعی کشف و کنش فعالانه را نیز برای مخاطبانش ایجاد میکند. همین موضوع است که در فرایند کشف این کُنجِ تازه ابتدا دور مینماید اما پس از تامل در آن و سپس سکونت در آن چیزی یکسره آشنا مقابل مخاطب به بروز و ظهور میرسد. اینجا کشف یک کُنج، یک گوشه و یک لحظه گذرا با سکوت و خلاءیی شاعرانه همراه میشود. هم مخاطب را دچار ملال و استعلا میکند و هم سکوتی ابدی. انگار لحظهای پوشیده و نامکشوف تازه برایمان مرئی و مکشوف میشود. و این همان راز قابهای کوچک، جمعوجور و رمزآمیز سالومه پزشکپور است. او با تابلوهایی کوچک و تک رنگ شاعرانگی، استعلا، سکوت و ملانکولیا را نمایان و بصری میکند و تجربهای پیچیده و توامان از این احساسها را در مخاطب برمیسازد.
نقد نمایشگاه های دیگر در آوام مگ را اینجا بخوانید.