پروندهی منتقدان برتر جهان
نقاشیهای بزرگ و چیدمانهای پر زرقوبرق
معرفی منتقد دوم: جری سالز Jerry Saltz | قسمت سوم
دبیر پرونده: مریم روشنفکر
آوام مگ ترجمه: معصومه شیخی
پروندهی معرفی منتقدین برتر جهان، در حالی برای عرضه انتخاب شده است، که سوءتفاهمهای بسیاری در حوزهی هنر، پیرامون موضوع نقد وجود دارد؛ و باید اذعان کرد که نقد هنر، علیالخصوص در حوزهی تجسمی، در ایران هرگز به اندازهی کافی مستقل و دارای حدود و ثغور مشخص نبوده است؛ و حتی همانند حوزهی فیلم و ادبیات دارای تشکل صنفی نیست. بههمین خاطر سعی ما در این پرونده این است که دریچهای رو به نقد در جهان انگلیسیزبان بگشاییم و بتوانیم بخشی از آنچه بر نقد در حوزهی بینالمللی هنر تجسمی رفته است را بازتاب دهیم. در این خصوص کوشیدهایم در ترجمه امانت را حفظ کرده و مخاطب فارسیزبان را با ارزش نقد تجسمی درکمک به درک و فهم و گسترش دانش از درون به بیرون این حوزه آشنا سازیم.
این آخرین بخش این مقاله است و «سالز» در آن به جمعبندی نظرات خود پیرامون وضعیت هنر در دههی اخیر میپردازد؛ هرچند آنچه او تصویر میکند، میتواند بیشتر در حوزهی هنر آمریکا معنا پیدا کند؛ اما آثار جانبی آن را میتوان در صحنهی هنر ایران نیز در گوشه و کنار دید.
بخش ۳ مقاله: هنر جدید | جادو در میان پول | جری سالز
هنر دارد تغییر میکند. دوباره، اینجا، اکنون.
فرصتهای اینچنین برای مشاهده آن کمتر پیش میآیند، پس بیایید و ببینید.
زمانهی نقاشیها و مجسمههای بزرگ، چیدمانهای بیمحتوای پرزرقوبرق و سایر آثار خیرهکنندهی مناسب لابی، توسط هنرمندان خوشبودجه و تیم دستیارانشان خوشبختانه رو به افول است؛ هرچند هنوز عدهی کمی از موزهداران بزدل و گروهی از دلالان ممکن است برای بقای اینگونه آثار تلاش کنند. باشد که همگی در دوبی محشور شوند.
نمیگویم که مردم نباید از راه هنر ثروتمند شوند؛ من کیمیاگری هنرمندانی را که اورادی میخوانند تا ثروتمندان پولشان را به آنها بدهند ستایش میکنم (حتی نوشتنش هم باعث رودهبر شدنم میشود)؛ اما هنرمندان بسیاری هم بدون جادو، پول درمیآورند؛ و این کیمیاگری نیست.
این کیمیاگری نیست، حیلهگرانهبازیدادن و هوشمندانه ازخودراضیبودن است؛ و در سرتاسر سیستم گسترش یافته است. اینروزها هنر نسبتاً جدید، بین۱۰ تا ۲۵هزار دلار قیمتگذاری میشود. وقتی به هنرمندان میگویم یک نقاشی، اثر هنرمندی نسبتاً جدید، باید با قیمتی حدود ۱۲۰۰ دلار به فروش برسد، طوری به من نگاه میکنند، انگار من ویروسی گوشتخوارم.
هنوز مشخص نیست آیا قیمتهای بالا، مانند پدیدهی گرمایش جهانی، که تمام اکوسیستم را به خطر میاندازد، برای دنیای هنر هم صادق است یا نه؟! شاید اینطور نباشد؛ اما آیا نباید نگران این باشیم که اثری از «موراکامی»، امروزه قیمت بالاتری نسبت به بیش از تمام شاهکارهای «کنستابل»، «کوربه»، «دلاکروا»، «فوسلی»، «جریکول»، «اینگرس» و «روبنس» روی هم دارد؟ این موضوع شوخی نیست. من میدانم که بازارها مانند سراب هستند و نامربوط؛ اما آثار خوبِ تمام این استادان قدیمیتر سرجمع به قیمتی حدود ۳میلیون دلار فروخته شدند؛ در حالیکه یک اثر از موراکامی ۱۵میلیون دلار به فروش میرسد؛ آنهم از نسخهای سهتایی بهعلاوهی نسخهی هنرمند.
افزون بر این «آرتفرها» نیز هستند. گالریدارها دربارهی آنها گله و شکایت میکنند؛ اما بههرحال چهار، پنج یا شش آرتفر در سال برگزار میکنند. مجموعهدارها میآیند و پول خرج میکنند. ماه گذشته ده، دوازده آرتفر در «نیویورک» برگزار شد. این هفته اولین آرتفر «فریز» نیویورک از راه میرسد و همچنین آرتفر «نادا».
در اوایل دههی ۹۰ میلادی، وقتی هیولایی بزرگ که امروزه با نام «آرمری شو» (Armory Show) شناخته میشود، در مقیاسی کوچک، ارزان و مانند آرتفر بینالمللی «گرامرسی»، خارج از کنترل، آغاز به کار کرد، من عاشقش بودم. عاشق این بودم به هنرمند انگلیسی، «تریسی اِمین» (Tracey Emin)، که در آنزمان ناشناخته بود، نگاه کنم که روی تخت اتاقی در هتل، زیر لحافی بود که خود دوخته بود و به معشوقهای گذشتهاش فکر میکرد؛ عاشق این بودم که به هنرمندی اهل «لسآنجلس»، «جیسون رودس» (Jason Rhoades)، گوش کنم که یک بمبم زنده بود و عبارتهای جدید مجسمهسازی را بیرون میریخت؛ عاشق این بودم که یکی از لباسهای تنگ طرح «آندرهآ زیتل» (Andrea Zittel) را برای ساعتی در نمایشگاه بپوشم؛ و در نهان از این خوشحال باشم که اندامهای جنسیام چقدر احساس جذابیت میکنند و با خود فکر کنم که آیا زنها نیز همین احساس را دارند.
در دههی گذشته، آرتفرها مانند قارچ زیاد و جهانشمول شدند؛ تماماً هیولاوش و مانند مجتمعهای تفریحی، برای یکدرصدِ بالای جامعه. بنابراین به آرتفرها بیعلاقه شدم؛ کاملاً بیعلاقه. هرگز این را به کسی نگفتهام؛ اما در «آرت بازل»، در «سوییس»، جایی که در اواسط دههی ۲۰۰۰ دعوت شده بودم تا عضو هیأتی باشم، به پایینترین سطح آرتفر رسیدم. بهتنهایی، اتاقی در هتلی گرفتم و از شدت ناراحتی احساس میکردم از فضا آمدهام؛ و متوجه شدم که یک منتقد جایی در آن آرتفر ندارد. از معاشرتکردن وحشت داشتم و در عینحال از طردشدن و تنهاماندن میترسیدم و کنترلی بر احساساتم نداشتم. داستانی دربارهی مرگِ قریبالوقوع یکی از اعضای خانوادهام سرهم کردم، وسایلم را بستم و زودتر از موعد به خانه برگشتم. بیش از آن ترسیده بودم که دوباره نیویورک را به مقصد یک آرتفر دیگر ترک کنم.
اما با آرتفرها به صلح رسیدهام. ماه گذشته به چندین آرتفر محلی رفتم. این هفته به «فریز» و «نادا» خواهم رفت. لبخند خواهم زد. حالا دوست دارم دفتر و یخچالم را رها کنم، لباس درستوحسابی بپوشم و با دنیای بزرگتری روبهرو شوم. گاهی آثار هنری خوب، فوراً نظرم را جلب میکنند؛ بیشتر اوقات آثار بدی را میبینم یا اصلاً چیزی نمیبینم و فقط پرسه میزنم و احساس عجیبی دارم و تظاهر میکنم حالم خوب است. همهی ما با چنین رویدادهایی موقتاً آتشبس اعلام میکنیم. توافق میکنیم که شرایط وحشتناک و زیادی در مرکز توجه هستند؛ اما اگر فرض کنیم که زمان اینجا با سرعت بیشتری میگذرد، مردم سریعتر و رودررو با یکدیگر ملاقات میکنند؛ بعضی از دلالان بیان میکنند که پولی که در یک آرتفر به دست میآورند با پولی که در یک سال درمیآورند برابر است. حالا من آرتفرها را بهعنوان «بیومس فرهنگی» در نظر میگیرم. مکانسیمهایی برای دوامآوردن در جایی که گالریها مانند دستههای ماهیان رفتار میکنند، گروههایی را تشکیل میدهند تا فرصت شکوفایی و رشد بیشتری ایجاد کنند و دشمنانشان را سردرگم سازند و از آنها بگریزند. در آرتفرها، هنر مانند میلیونها تخم ماهی در آب پخش میشود تا فرصت بهتری برای بارورشدن پیدا کند. چنین دیدگاهی، به این معناست که مجموعهدارها اسپرم هستند. حالا هرطور که مایلید به موضوع نگاه کنید.
با توجه به ظاهر فهرست گالریهای شرکتکننده در آرتفر «فریز» در آیندهی نزدیک، که در چادری در «رندال آیلند» برگزار خواهد شد، این رویداد میتواند بهراحتی طبیعت آرتفر را احیا و بازتعریف کند و ما را مجدداً به مفهوم نمایشگاه بهعنوان جشنهای قبیلهای بازگرداند. تمام آنچه میدانم این است که پس از افتضاح بازل، این اولینباری است که با خوشحالی به آنسوی آب میروم.
این نکته مجدداً ما را به این موضوع توجه میدهد، که دنیای هنر چطور در حال فروپاشی و بازسازی خود و تغذیه از خود است و همواره تشنهی چیزهای جدید است. در حالی که سلایق رسمی، ثروتمند، سازمانی و متزلزل هستند؛ در حالیکه مجموعهدارها چیزهایی را میخرند که سایر مجموعهدارها میخرند و معلمها چیزهایی را آموزش میدهند که معلمهای دیگر آموزش دادهاند. هنر در شکافها خزیده و آنها را بیشتر کرده است. منفذها و راههای مخفی را گشوده است، در حالیکه ثروتمندان و دانشگاهیان حواسشان نیست، هنرمندان، ایدهها و فعالیتهای مختلف، زمان و فضای روانی بیشتری برای ریشهدواندن به دست میآورند؛ هنرمندان قدیمیتر که توجه کافی نگرفتهاند فرصت دوبارهای به دست میآورند؛ هنرمندان میتوانند دوباره رامنشده و وحشی باشند.
دنیای هنر در حال تجربهی نسخهای بیسروصدا و جمعی از لحظهی یافتم یافتم «ارشمیدس» است. ما مدتی است در این وان پر از آب نسبتاً شور ماندهایم و احساساتی آشفته دربارهی کسبوکار هنر داریم؛ گهگاه ناامید و بیانگیزهایم؛ و با خود میاندیشیم چه میشود کرد؟ مردم متوجه شدهاند که اگر همین حالا نیز در وان هستیم (در سیستم هستیم)، پس همین حالا نیز جای آب را گرفتهایم. آبِ بیرونریخته به همان اندازهای خواهد بود که وارد وان میشود. همه وارد شوند!
قسمتهای قبل از این پرونده را اینجا بخوانید: