پرونده رسانهی نابکار: چرا منتقدان عکاسی از عکسها بیزارند؟
قسمت چهارم
نویسنده: سوزی لینفیلد ۱ (Susie Linfield)
مجله هنرهای تجسمی آوام: ترجمه مریم وحدتی
مقدمه:
به عقیدهی برخی از منتقدان پست مدرن عکاسی، جهان را از نو دیدن، در هر صورت، ناممکن است؛ زیرا هم نگاه عکاس و هم نگاه مخاطباناش به واسطهی نیروهای ایدئولوژیک ارتجاعیِ فراتر از کنترل ما، از پیش تعیین شده و به نحو جبرانناپذیری آلوده است؛ در رویکرد آنها، ما همه صرفاً عنکبوتهای بینوایی هستیم گرفتارآمده در تار سرمایهداری، که ظاهراً این تار نه از ابریشم بلکه از آهن بافته شده است. شاید نوشتهی سردر ورودی جهنم که “ای همه شمایی که به اینجا میآیید، امید را رها کنید”، کاملاً مناسب مقدمهی کتابهای آنان باشد؛ کتابهایی که هیچ چیز سرگرمکنندهای برای خواندن ندارند.
عکاسی، اختراع مدرنی است که از ابتدای پیدایش خود بسیاری مناقشات و نگرانیها را پدید آورده است. در حقیقت، هنگامی که در مورد عکاسی گفتوگو میکنیم، از مدرنیته سخن میگوییم؛ تردیدهایی که عکاسی ایجاد میکند، همان تردیدهایی است که مدرنیته پدید میآورَد؛ عکاسی نمایندهی زندگی مدرن و ناخرسندیهایش است.
برخی از این مشکلات چیستند؟ از ابتدا، «سردرگمسازی»، ماهیت ذاتی عکاسی بود؛ عکاسی به ماتکردن مقولاتی متمایل بود که میتوانند هم هیجانانگیز و هم ناخوشایند باشند. آیا عکاسی نوعی هنر بود؟ شیوهای از تجارت؟ گونهای روزنامهنگاری؟ نوعی علم؟ سبکی از نظارت؟ آیا یک نوع خلاقیت بود، راهی برای نوآوری در جهان، یا ارتباط آن با واقعیت که اساساً تقلیدی یا حتی طُفیلی بود؟
یک چیز در ابتدا روشن بود: عکاسی، رسانهی دموکراتیک مهمی بود و شاید هنوز باشد؛ «بودلر»، انتقادات گزندهی مشهور خود را علیه عکاسی در سال ۱۸۵۹ آغاز کرد؛ او به دلایل عدیدهای از این فُرم جدید بیزار بود؛ یکی از این دلایل، قطعاً ویژگی «پوپولیستی» آن بود. در این زمانهی اسفناک، او هشدار داد «یک صنعت جدید توسعهیافته است» که از سوی آنچه «حماقت تودهها» مینامید، حمایت میشد.
«مانند یک پیامبر عهد عتیق، او خدای انتقامجویی، گوش به دعای این تودهی انبوه سپرده است. نام مسیح او داگر است؛ جامعهی بدصفت ما، خودشیفته و سراسیمه، برای دیدن تصویر ناچیز خود روی تکهای فلز هجوم آورد؛ نوعی جنون، گونهای تعصب حیرتآور این نوآفتابپرستان را تسخیر کرد.»[۱]
تقریباً از همان ابتدا روشن بود که هر قصاب، نانوا و شمعدانساز ـــ دستکم در کشورهای توسعهیافته مانند انگلستان، آلمان، فرانسه و ایالات متحده ـــ قادر به خرید تولیدات عکاسی بود؛ اما با معرفی دوربینهای سبکتر و ارزانتر که در اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و در طول قرن بیستم ادامه یافت، مشخص شد که قصاب و نانوا نهتنها میتوانستند عکس بخرند، بلکه میتوانستند تولید هم داشته باشند؛ حتی شگفتانگیزتر: میتوانستند عکسهای خوبی بگیرند. این یکی از مواردی است که عکاسی را از هنرهای دیگر متمایز میکند.
با این همه، اکثر مردم نمیتوانند اثر نقاشی فوقالعادهای بیافرینند یا شعر شگفتانگیزی بگویند یا نمایشنامهی درخشانی بنویسند؛ اما بسیاری از مردم عادی، بدون تعلیم، تجربه، آموزش و دانش، عکسهای شگفتانگیزی گرفتهاند؛ برخی اوقات، بهتر از هنرمندان بزرگ. بههرصورت، این امر و نقطهنظرات مشابهی که دال بر این سهولتاند، چالشبرانگیزند. (من فکر میکنم این همان منظور سانتاگ است؛ زمانی که از «سهولت ناخوشایند در فرآیند ثبت عکسها»، نوشت.)
برای جایی که چنین مساواتی وجود دارد، محو تمام تمایزات میتواند بعید باشد؟ چه کسی میتواند کنشی ـــ بسیار نازلتر از هنر ـــ را تحسین کند که بسیاری از مردم میتوانند آن را بهخوبی انجام دهند؟ وعدهی دموکراتیک عکاسی، همواره تهدید پوپولیستی برای عکاسی بوده است؛ همچنین، عکاسی، نگرانیهای ما نسبت به رابطهی مهرآگینمان با تکنولوژی را برمیانگیزاند؛ برخلاف نقاشی، نوشتن، رقصیدن، ساخت موسیقی و داستاننویسی، عکاسی نَه هزاران سال پیش به واسطهی انسان معصومِ بدوی، بلکه کمتر از ۲۰۰ سال پیش با انسان مصالحهگرِ مدرن آغاز شد؛ و برخلاف دیگر هنرها، به یک ماشین وابسته است؛ بنابراین، عکاسی هنری ناخالص و بسیار بختآمدی است که ما بدان با مخلوط هراسآوری از انتظار و بیاعتمادی، امید باشکوه و اندوه عظیم نزدیک شدهایم که با همانها به خودِ عصر ماشین نزدیک میشویم.
به هر ترتیب، ورای تمام اینها، امر دیگری در قلب ویژگیهای نقد عکاسی وجود دارد؛ بیشتر منتقدان عکاسی از جمله سانتاگ، برگر، بارت، و قطعاً پستمدرنها، بهشدت تحتتأثیر منتقدان مکتب فرانکفورت بودهاند؛ بهخصوص، زیگفرید کراکاوئر[۲] و والتر بنیامین[۳]؛ و به واسطهی او، برتولت برشت، که دوست و رفیق بنیامین بود؛ در حقیقت، هیچیک از این مردان بهطور عمده در مورد عکاسی ننوشتهاند، اما هرچه نوشتهاند، همچون کتاب مقدس، مورد احترام و مداقهی هرمنوتیک منتقدان اواخر قرن بیستم قرار گرفت.
منابع:
یادداشت پیش رو، ترجمهای است از مقاله“The Treacherous Medium: Why Photography Critics Hate Photographs” نوشته سوزی لینفیلد منتشرشده در مجله americansuburbx، فوریه ۲۰۰۹.
پینوشت:
- بودلر، بیم داشت که عکاسی، نقاشی را تضعیف کند؛ البته اگر نابودش نکند. جورج برنارد شاو (George Bernard Shaw) نیز به همین سیاق، با این تفاوت که عکاسی جای آنکه خشمگیناش کند، او را به ذوق آورد، ممکن است به نظر آید که او ضد بودلر بوده است.
در سال ۱۹۰۱، شاو، آنچه را تصنع زائد نقاشی با «لکهکردن و خیساندن خشن… جعل و دغلبازی» میدید، به باد استهزا گرفت؛ او عاشق وضوح مدرن و صادقانهی عکاسی بود و پیروزیاش را نوید داد: «کار تمام است؛ دوربین نومیدانه مداد و قلممو را بهعنوان ابزار بازنمایی هنری شکست داده است و اما نقاشان و طرفدارانشان؛ من فینکنان روی از آنها برمیگردانم؛ ایام نقاشیهای ناشیانه به پایان رسیده است.»
قسمتهای قبلی این پرونده را اینجا بخوانید:
چرا منتقدان عکاسی از عکسها بیزارند؟ | قسمت اول