منظومهی ناپیوند واله،گی | هفت شعرداستان، هفت تابلو
معرفی کتاب «منظومهی ناپیوند واله،گی»
هفت شعرداستان؛ هفت تابلو
مجله هنرهای تجسمی آوام: به قلم نویسنده مخاطب الهه رهرونیا
«منظومهی ناپیوند واله،گی» شامل هفت شعرداستان نوشتهی «الهه رهرونیا» و هفت تابلو از «حبیب مرادی» است.
نویسنده، روایتهایی را با بافتار شعر آفریده است؛ روایتهایی فراواقعگرایانه که با منطق داستانی، اما بافتاری شاعرانه، با محوریت استعاره و موسیقی درونی واژهها، به دو شکل دیداری و شنیداری قابل ارائه گشتهاند؛ او در این اثر تلاش کرده است که برداشتن مرز میان شعر و داستان را به زیبایی نمایش بدهد.
آشنایی من با «حبیب مرادی» و آثارش تصادفی بس فرخنده بود؛ همانقدر تصادفی که بهرهگیری از عنصر تصادف با نگاه پدیدارشناسانه در آثار او متجلی است. نخستین تلاقی نگاه بیننده با تابلویی از مرادی، صرفنظر از اینکه مخاطب عام باشد یا خاص، به مانند برهانی قاطع به او میفهماند که با جهانی کاملاً بدیع روبهروست؛ با جهانی که اگرچه اصیل است، اگرچه سخت دلبستهی سنتهایی ازآبگذشته، ریشهدار و سزاوار بقاست، اما به همان اندازه رها، خودمحور و سنتشکن است؛ جهانی که ابزارهایش را با ظرافت و استادی پیری کهنهکار، از لابهلای تجربههای انسانی و مهارتهای هنری دستچین کرده و آنها را به بکرترین و آزادانهترین شکل ممکن بال و پر میدهد.
تکنیک در خدمت معنا و مهارت، در خدمت ذهن فرارونده، شاخصههای روشن آثار این هنرمند نه چندان سالمند هستند؛ او فراواقعگرایی (سوررئالیسم) را تنیده در تار و پود انسانگرایی و عرفان اشراقی خاص خود، که چندان روحانی هم نیست، بلکه برآمده از ذهن انسان مدرن ایرانی است، نقش میزند و در این بین، رگههای سیمین و زرین طنز تلخ (گروتسک) را با آنها در هم میآمیزد.
نگارگری در آثار مرادی، نه چهارچوب را میشناسد نه دایرههای بسته را؛ گسترهی نگارگری در آثار این هنرمند یادآور گسترهی افقِ پرندگان منطقالطیر است که در جستوجوی پادشاه پرندگان از هفت شهر عشق میگذرند. هدف سیمرغ است؛ عبور است؛ رسیدن به جهان شیدایی است.
عذر بلبل، عذر طوطی و عذر طاووس و عذر هیچ پرندهی دیگری کارگر نمیافتد و هیچ چهارچوب و تعیّنی مانع رسیدن آفریننده به جهان نوزادهی او نیست. پیکرنگاری (آناتومی)، طراحی لباس و فرم و محتوا حتی زمانی که به اوج زیبایی میرسد، از هر قید و بندی رها هستند و تنها متعهد به خویشتن خویش.
مرادی از گل و مرغ، بید مجنون و شاهد و دلدار گذشته است؛ او در خود فرورفته و خود را بهعنوان نمادی از انسان امروز، در هر گوشه از زمین و آسمان و بیشه و مرداب، یا حتی زیر چتری که پناهگاه بیزاری او از مصادیق مدرنیته است، بازمییابد.
استقلال و فراروی در تمام ابعاد، چه محتوا، چه تکنیک، چه بهکارگیری رنگ و فرم، ویژگی جدانشدنی آثار اوست؛ اما نوآوریهای او از جنس نوآوریهای استادانی چون «مجید صادقزاده» یا «فرشچیان» نیستند؛ او علاوه بر بازآفرینی روش کار، کلنگی محکم به دیوارهای محتوایی نگارگری ایرانی میزند، آنها را فرومیریزد و از نو بنا میکند.
اگرچه مرادی، با استفادهی عمده از جوهر و طلا، اصالتِ نگارگری سنتی ایرانی را در انتخاب جنس رنگ تا حدودی حفظ کرده است، تذهیب، زینتبخش اغلب آثار اوست و پرسپکتیو، جایگاه برجستهای در تابلوهای او ندارد؛ اما در بازی با قلممو و فرمدهی هم گاهی از سنتها عبور میکند؛ حتی گاهی، بهویژه، در پسزمینهها، پا را فراتر گذاشته و بهجای قلمگیری به حرکات قلمموی اکپرسیونیستها و امپرسیونیستهای غربی پهلو میزند؛ مشابه همین اتفاق در روش کار او با تذهیب هم میافتد و درمییابیم که از کنارهها، شاخهها، بندها و گلهای اسلیمی، ختایی رد میشود و تذهیب را به بدنهی اصلی اثر میکشاند.
این هنرمند در میان مکاتب نگارگری ایرانی، بهوضوح متأثر از مکتب تبریز و هرات دورهی تیموریان (قرن نهم) یا به عبارتی دوران اوج نگارگری ایرانی است؛ به لحاظ محتوا و سبک، مرادی بیش از هرکسی تحت تأثیر «سلطانمحمد نگارگر» و استادش «کمالدین بهزاد» است؛ البته بر کسی پوشیده نیست که تا پیش از کمالدین بهزاد، انسانگرایی، یا به عبارت بهتر، مردمگرایی، سابقهای در تاریخ نقاشی ایرانی ندارد.
با وجودی که «حبیب مرادی» زادهی تبریز، بهشدت شیفتهی مکتب تبریز، چه پیشاز صفویه، و چه پس از صفویه است، اما از دیگر مکاتب مینیاتور نیز دور نمانده و بهرهگیری از مکتب شیراز را در استفاده از رنگهای روشن در نقشهای تزئینی، طراحی پیکرها و قلمگیریهای ظریف صخرهها میتوان مشاهده کرد.
این هنرمند در کنار استفاده از مجموعهی تکنیکها و رنگهای سنتی، تذهیب، سیاهقلم رنگی و سپیدقلم به شیوهی نو و جسارتی که مختص خود اوست، از عجایبنگاری نیز سود جسته و تأثیر عمیق نگاه ساختارشکنانهی «غیاثالدینمحمد» نقاش تبریزی معروف به «محمد سیاهقلم» که او هم از میوههای مکتب تبریز و هرات و دورهی تیموری است، در آثار مرادی بهروشنی هویداست. با نگاهی به کتاب زبده التواریخ نوشتهی حافظ ابرو میتوان خط و ربط این همذاتپنداری میان بدعتگذاری کهن، چون محمد سیاهقلم و بدعتگذاری امروزی چون حبیب مرادی را یافت؛ او در پهنهی دستیازی به انواع تکنیکهای نقاشی ایرانی هیچ عرصهای را بینصیب نگذاشته، بهطوری که نقشهای خاص، طراحی فرش، بهخصوص ترنجی و لچکترنج، در پیکرههای مرادی خودنمایی مینمایند؛ اگرچه چندان علاقهای به استفاده از واژهی «پسامدرن» ندارم، اما عبارتی گویاتر از «مینیاتور پسامدرن» در توصیف نقاشیهای مرادی نیافتم.
«منظومهی ناپیوند واله،گی» شامل هفت شعرداستان از نوشتههای من است. روایتهایی کوتاه و عاشقانه با ساختاری کاملاً داستانی و بافتار شعر، که هر داستان با تابلویی از حبیب مرادی مزین گشته است. این کتاب که هم در متن، هم نقاشی و هم شکل ارائه کاری تازه است، پس از دوازدهسال، تابستان امسال، بهصورت کتابی نفیس و به همت نشر «مهری» به بازار آمد.