در سال ۱۹۵۵ نمایشگاهی بر پا شد که بهترین و بحثبرانگیزترین آثاری را در برمیگرفت که در طول نیمقرن پدید آمده بودند. این نمایشگاه نکته قابلتوجهی را عیان کرد و آنهم گوناگونی در هنر مدرن بود؛ نهتنها تغییرات در سبکها، بلکه تغییراتی بنیادین در مواد و روشهای تولید اثر اتفاق افتاده بود.
تحولات تاریخی هم در این تغییرات بیتأثیر نبودهاند؛ جنگ جهانی اول دادائیسم را بهوجود آورد که بهعنوان یک جنبش هنری نهفقط با هنر سنتی بلکه بهویژه با هنر مدرن سر پیکار داشت. از آن همه هایوهوی تنها یک نفر همچنان متعهد به نفی هنر باقی ماند و آنهم دوشان بود؛ اما هنری که بعد از جنگجهانی دوم پدید آمد بههیچوجه سودای ضدهنر بودن نداشت، برعکس میکوشید با گویشی ضدجنگ و ضد فاشیسم، به پیشبرد آرمان بیانذهنی آزاد، صریح، مثبت و اخلاقی بپردازد.
گستره تغییرات به آنجا ختم نشد و از میانه دهه ۱۹۵۰ به اینسو، تکثرگرایی هنرمندان در فعالیتهایشان، جهان هنر را در ابعاد وسیعتری به چالش کشید. گرایشاتی ایدهمحور پدید آمدند که با حذف ابژهای که میتواند به تملک درآید و بهنمایش گذاشته شود و تکثیر گردد، به مقابله برخواستند. مثلاً برخی هنرمندان در پی برخورد نخبهگرایانه گالریداران برای نمایش آثار یک هنرمند، به جستجو برای یافتن بازار دیگری برای ارائه هنر خود پرداختند تا از این راه با اجتماع معاصر پیوند مجدد برقرار کنند. بهاینترتیب نمایشهایی در قالب «رخداد» از دهه ۱۹۶۰ به بعد شکل گرفتند که اکنون ذیل اصطلاح «هنر اجرا» قرار میگیرند. رخداد یا هپنینگ، نوعی تئاتر بود که بهطورمعمول حالتی بین نمایش از پیش تنظیمشده و بداههسرایی داشت و در فضای باز، غیر از فضای متعارف تئاتر اجرا میشد. پیشینه تئاتر رخداد به نمایشگاههای سورئالیستی بازمیگردد.
گروهی دیگر از هنرمندان نظرات مناقشهبرانگیز خود را نه از طریق اجرا، بلکه بوسیله نمایشی از دادههای مربوط بیان کردند. آمارها، عکسها، متنها، نوارهای ویدئویی و کثیری از واسطههای اطلاعاتی دیگر در نمایشگاهی در کنار هم گرد آمدند تا احتمالاً حالتی از بایگانی یا روزنامهنگاری را مجسم کنند.
در مقوله دیگری، با خطمشی سمبولیستی که تااندازهای سازماندهی شده و نسبتاً عام مواجه میشویم که نمایندگان آن (ریچارد لانگ، والتر دِ ماریا، دنیس اوپنهایم، رابرت اسمیتسون و کریستو) به جنبش «لندآرت یا هنرزمینی» تعلق دارند. این هنرمندان منظره طبیعی دورافتاده و خالی از سکنه را رسانههنری خود قرار میدادند. آنها بر سطح زمین شیارهای عمیق میکَندند، خطوط آهکی به طول صدها متر رسم میکردند و یا صرفاً یک بخش از ساحل استرالیا را بستهبندی میکردند. بهاینترتیب خود منظره به اثر هنری تبدیل میشد. انتشار این هنر تا حد زیادی به عکاسی وابسته بود.
کلیه این اقدامات ایدهمحور از زیرشاخههای هنر مفهومی یا کانسپچوال هستند. هدف کلی هنر مفهومی این است که به هنر تجسمی دلالت وسیعتری بخشد و آن را نه وابسته به شیء خاصی بداند و نه وابسته به مکان خاصی. آثار کانسپچوال بر پایه یک ایده و یا مفهوم بنا میشوند، شدت و ضعف جذبشدن ما به یک ایده، به ارزش خاصی که آن ایده برای ما دارد و حساسیت کلیمان نسبتبه ایدهها بستگی دارد.
کنشهایی که هنر مفهومی را تشکیل میدهند پایانی ندارد. هنر کانسپچوآل، درنهایت، آگاهی خاصی را از کنشها و واکنشهایمان را در نظر میگیرد و آن را القا میکند. تأثیرگذارترین کارهای مفهومی آنهاییاند که بتوانند ایده موردنظر را در شرایط بسیار عادی، همچون یک رخداد طبیعی، انتقال دهند. این هنر ضمن بازداشتن ما از واکنشهای فارغبالانه در برابر هنر، ما را وامیدارد موضوعاتی را بازنگریم که از حدومرز هنر بسی فراتر میروند و نیز ما را در طرح سؤالات اخلالگرانه خودش، شریک جرم میسازد.
قسمت قبلی را اینجا دنبال کنید:
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت اول
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت دوم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت سوم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت چهارم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت پنجم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت ششم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت هفتم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت هشتم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت نهم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت دهم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت یازدهم