نگاهی به نمایش اخیر نیوشا توکلیان
که از بیاض، سوادِ کتاب خالی نیست
وقتی ادوارد مانه در سال ۱۸۶۳ به نشان اعتراض در نمایشگاه سالن پاییزه از آثار مردود آکادمی شرکت میکرد، احتمالاً فکرش را هم نمیکرد که چطور راه را به سوی پذیرش امور نامتعارف در سالها و قرنهای آتی باز میکند. صد و چهل سال بعدتر، نمایشگاه «و آنها به من خندیدند» نیوشا توکلیان، از ثمرات ِرشد همین نگاهِ نقادانه هنرمند برخاست.
نیوشا توکلیان در این نمایشگاه با نگاهی انتقادی به بررسی مجدد آثار قدیمیتر خودش در بازهی زمانی سالهای ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۷ پرداخته است: دوران امیدهای بزرگ. حالا دیوارهای گالری به بهانه این نمایشگاه، چشم اندازِ سیاسی اجتماعی همان سالهاست با تصاویری از آدمها در روزمرگیهایشان: سفر مهمانی حضور در جامعه و …. عکسهایی که در آن زمان کنار گذاشتهشده و قرار نبوده هرگز نمایش داده شوند؛ درواقع بازتاب وعدههای محقق نشده همان دوران هستند که حالا در لابیرنتِ چیدمانی معنامند، اشارات جدیدی مییابند. گزینش تکه پارگی و تصحیح نشدگیِ این قطعات ناکامل، مستندی گویا از آن روزگار میسازد. حتی عنوان مجموعه هم اشاره ایست بر ارتکاب اشتباهی که پذیرفته نمیشود و دستمایه تمسخر قرار میگیرد.
در این نمایشِ خودْنقّادانه، نگاه دوبارهی هنرمند به گذشتهی کاری خود، مسیر معکوس یک بزرگداشت را پیموده؛ یعنی بجای ارائه شاهکارها و آثار برگزیدهی همیشه ممدوح، نیوشا محذوفههایش را حالا بعد بیست سال بر دیوار برده است.
البته این اولین باری نیست که او خود را موظف به مکث و تجدیدنظر در مسیر حرفهاش میکند: «فرم همیشه دغدغه من بوده. جدا از اینکه انتقال حس یکلحظه در یک عکس برایم بسیار اهمیت داشته، همیشه سعی داشتهام تجربههایی در جهت ایجاد فرمی تازه داشته باشم و خودم را در فرمهای تازه هم محک بزنم.
وقتی به نمایشگاه «گوش کن» نگاه میکنم، میبینم چقدر خام است چراکه آنجا بهعنوان یک عکاس، فکر و ایدهام را خیلی مستقیم و بیواسطه بروز دادهام. هیچچیز را فیلتر نکردم. امروز سازوکار ذهنم خیلی تغییر کرده و دیگر امکان ندارد تا این حد بیواسطه خودم را بروز دهم.» در روزگارِ سلطهی روانکاویهای زرد که رواجِ مرض گریز و فرار از مشکلات با تزریق خوشبینیهای پوچ، به منعی برای دیدن ایرادات فردی بدل شده؛ مکث مواجهه و نمایش لغزشها امری بدیع است.
این پروژه از عکسهایی که بهنوعی دارای نقص هستند، یک انحرافِ قابلتوجه از رویکرد فنی دقیق او در انتخاب تصویر است و در تضاد کامل با عکسهای باکیفیت و با وضوح بالا که او معمولاً تولید میکند قرار دارد. این تصاویر حاوی اشتباهات تکنیکیای ست که هر عکاس آماتوری در ابتدای کار که از وضعیت دوربین و نور مطمئن نیست میکند.
اشتباهاتی که توسط او، سوژههایش، تکنسینهای لابراتوار چاپ عکس و یا خود دوربینش رخداده: صحنههای با نوردهی بیش از حدّ که تصاویر را به تجرید میکشاند، فریمهای نادقیق و سوژههای محو. این دورریزها و پس زده شدهها در قالب عکسهای ادیت نشده از آرشیوِ ابتدای آغاز به کارش، اکنون در معرض دید قرارگرفته: نمایش واقعیت به عریانترین شکل آن، آن هم بی هیچ ماسک و روتوشی.
کمی بیش از یک قرن پیش جولیا مارگارت کمرون محدودیتهای فاصله کانونی کوتاه و دیافراگم ثابت دوربین که عملاً قدرت فوکوس دقیق را از او سلب میکرد و همچنین زمان طولانی مرحله ثبت و حرکت مدلها که منجر به محو و تاری عکسها میشد را به نقطه قدرت شاخص خود بدل کرد: عدم فوکوس دقیق که یک اشتباه حرفهای بود به نقطه عطفی در عکاسی او مبدل گشت: «حین تنظیم فوکوس هرجا حس کنم زیباست دست نگه میدارم و دیگر برای فوکوسی دقیقتر که کمال مطلوب سایر عکاسان ست، لنز را نمیچرخانم».
او همچنین در شیمی ظهور و چاپ عکس هم از غفلتهای سهوی و عدم دقت خود استقبال کرد و ایراداتش را در آغشته کردن شیشه به کلودیون که منجر به پاشیده شدن لکهها بر روی عکس و حتی کاملاً پاک شدن عکس را سبب میشد؛ به امضای خود تبدیل کرد.
از این دست موارد کم نیستند. در طول تاریخ هنر نمونههای متعددی از آثاری که مقبول جامعه یا مخاطبان نبودهاند دیدهایم که بعدتر راه خود را یافتهاند یا حتی در مراحل پیشتر از ارائه، توسط خود هنرمند از بین رفتهاند: «اشتیاق برای تخریب نیز یک میل خلاقانه است.»[۱] (از مثله کردن دست و پای پیکرهی مرمرین مسیح توسط خود میکل آنژ گرفته تا دفن مجموعهای از نقاشیهای فرانسیس بیکن در زیرزمین استودیواش و سوزاندن تعدادی از آثار جان بالدساری به دست هنرمند.) اما تغییر نگاه خود هنرمند به آثارش بجای نابود کردنشان را باید به فال نیک گرفت.
در زمانهای که جهان لبریز از تصاویر و عکسهای دائماً در حال تولید و بازتولید است، برای یک عکاسِ حرفهای، کدام لحظه، به لحاظ وجدانی و به لحاظ بصری، آن لحظهی انتخاب فشردن دکمه ثبت است؟ در این بمباران لاینقطع بصری، عمل بازبینی تصاویر قدیمی بجای جنون سرسامآور تولید و بازتولید، قطعاً مسیری ورای جریان غالب است. در رویکردی پسا پست مدرن، از آن خود سازیِ مجددِ همان چیزی است که از آنِ خودت بوده و زمانبر آن حادثشده و نگاهت بر آن تغییریافته.
علیرغم شهرت و اعتبار بینالمللیاش، نیوشا توکلیان خود را نه یک عکاس نه حتی یک هنرمند، بلکه قصهگویی میداند که راوی داستانهای زندگی و احول آدمی است با مستنداتی که قصههای لحظات انسانی را روایت میکنند.
«هزار کلمه برای عکسی که هرگز نگرفتم» میتوانست عکسی مطمئناً تأثیرگذار و ستودنی باشد که توجههای بسیاری را به آزار و اذیت زنان ایزدی جلب کند؛ اما به گفته خودش برای احترام به خواست دخترک قربانی و به حرمت انسانیت از ثبت آن صرفنظر کرد اما از انعکاس آن، نه. او با فراستْ دریافت که نمایش فقط یک قاب سیاه، راه بر خوانشها و امکانات قرائتهای بیشتری بر این عنوان باز خواهد گذاشت.
گذشتی که با سابقه عکاس خبری بودن او در تضادی عجیب است. نیوشا این مناعت را مدیون مواجهات، ارتباطات و سفرهای متعددی ست که منجر به شناخت جامعالاطراف او از انسان، فرهنگ و جوامع مختلف شده و زمینهساز تصمیم او برنگرفتن بجای گرفتن این عکس شد. تصمیمی مهم و ایثاری نادر در حیطه هنر و شوق جلوه هنرمند؛ و صدالبته انتخاب چنین عنوانِ محرّک و کنجکاوی برانگیزی بر نمایش کادری سیاه، خود دعوتی است برای چالش بیشتر مخاطب. این صرفنظر کردن بزرگمنشانه از به مقصد رساندنِ یک ایده، کار هر هنرمندی نیست.
گرچه با نگاهی منصفانه باید معترف بود که پذیرش چنین حرکتی از سوی مخاطب هنر هم فقط و فقط مختصّ هنرمندی با جایگاه تثبیتشده چون اوست. صادق باشیم نیوشا اگر نیوشا توکلیان امروز نبود، با این توشه تلاش و تجربه؛ آنچه انجام نداده و نمیدهد، کوچکترین ارزشی برای مخاطب و بازار هنر نداشت! خلاصه بگویم که Decisive Moment برسون رنگی نو گرفته. این بار نه در انتخاب بهترین لحظه فشردن دکلانشور، بلکه اتفاقاً در انصراف از ثبتِ یکلحظه، معنا یافته است. چنانکه پیشتر هم او از انتخابات حساس سال ۹۴ عکسی نگرفته بود: «فکر کردم که هر کاری بکنم، درست مثل کار صدها عکاس دیگر خواهد شد».
آزمون و خطاها در جهان هنر الزاماً برای حذف و تصحیح نیستند، آنها خصیصهاند. خصایصی که هر کدام فرصت و موقعیتی برای قدم گذاشتن در مسیری دیگر را پیش رو میگذارند. همین رویکرد در انتخاب تم نمایشگاه و نمایش صادقانه و صمیمانه خطاهای انسانی در ثبت سوژههای اجتماعی ملموس، مخاطب را فراتر از دیوارهای گالری، به آتلیه عکاس، به فضای تصویربرداریاش و حتی به درون دوربینش میکشاند.
خصائل بهشدت بیانگرانهی هرکدام از این مواردِ منحصربهفرد، عکسهای این نمایشگاه را از هر تولید و تکثیر شسته رفتهای متمایز میکند؛ و البته از او که عکاسی خودآموخته است چنین انتظاری هم میرود: دیدار با گذشته برای نگاه به نمایش سیر تکامل/ تحول و مسیر پر آزمون و خطایی که تا به امروز پیموده است.
راهی که باعث شده نگاه او به تدریج از مشاهدات صرفاً بیرونی فاصله گرفته و به سمت نوعی خودْانعکاسی برود. گویی سر لنز دوربین برای نگاه بیرون به سمت درون تغییر کرده تا ثبت مداقّهها و مکاشفههای ناعکاسانه کند. این را بهوضوح در هفت نسخه تصویری تکرار عامدانه دفورماسیون با تکنیکهای مختلف بر انتزاع تدریجی ِپرترهی دختری جوان در حال بوییدن یک گل میتوان مشاهده کرد که نهتنها ریتم اصلی، بلکه مانیفست نمایشگاه را هم شکل داده. نگاه این دختر میخکوب شده در عطر گلی که میبوید، محو کردن مرز عکس و تکنیکِ تصویر، با امیدْ خیال و رؤیاست و تکرار این موتیف ولو به بهانههای بصری امکانی است برای روایتهای جدید.
خلاصه آنکه برای من اهمیت نیوشا توکلیان که عکاسی شناختهشده در سطح جهانی است، نه شهرت او و نه حتی تصاویر مسحور کنند اوست؛ بلکه پویایی و فراستی ست که مانع میشود خودش را یا بهتر بگویم نسخهی موفق خودش را تکرار کند. از آنچه به دست آورده، با تجربه و زحمت فراوان هم به دست آورده به راحتی میگذرد و فراتر میرود تا مرزهای امن و مطمئنِ پذیرش را پشت سر بگذارد. او که نهفقط در حرفه که در زندگی شخصیاش هم با سختگیریِ تمامْ بزرگترین منتقد خودش است، هیچ ابایی از خالی کردن زیر پای خود ندارد. بله. قدرت رها کردن، نقطه درخشان کارنامه اوست.
بیشتر بخوانید:
[۱] – بنکسی