در پرونده «تاریخچه ای بر پرتره سازی» با نگاه به تاریخ هنرهای تجسمی و چهره نگاری در مجسمه سازی، نقاشی و عکاسی از پیدایش اولین تصاویر انسانی تا دوران معاصر ، وضعیت و تغییرات این گرایش مهم و تاثیرگذار هنری بررسی خواهد شد. در این قسمت به پرتره در هنر روم باستان می پردازیم.
هرگونه استفاده از این نوشته ها منوط به اجازه کتبی از مترجم یا تندیس می باشد. منتظر نظرات و انتقادهای شما در انتهای نوشتهها هستیم.
بخش های قبلی این پرونده را اینجا ببینید
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- تاریخچهای بر پرتره سازی و صورتگری| بخش اول
- تاریخچهای بر پرتره سازی و صورتگری |بخش دوم
- تاریخچه ای بر پرتره سازی و صورتگری|بخش سوم
- بخش چهارم: چهره نگاری در روم باستان
- گردآوری: مهسا کریمی
هنر رومی تحت تأثیر هنر اتروسکی ، یونانی و تا حدودی مصری بوده است. هنر اتروسکها، بی هیچ تردیدی، الگوی کار نخستین نقاشان و پیکرتراشان رومی را فراهم ساخته است. پلینی مورخ نامی، از آثار هنرمند اتروسکی، «ولکا» به عنوان زیباترین تمثالهای ساخته شده در آن عصر که بیش از هر طلایی ستودنی است، نام برده است. پیکرۀ یوپیتر که به دست ولکا ساخته شده، چنان تأثیری بر مردم داشته که سرداران نظامی از سراسر روم، هنگام برگزاری رژۀ پیروزی چهرهی خود را به نشانهی رقابت با آن پیکرۀ باستانی به رنگ سرخ میآراستند. فتح یونان توسط رومیان ، نقطهی اوج نفوذ و گسترش فرهنگ هلنی یونانی در سراسر روم بوده است. هنرمندان رومی به خواست حامیان که دولتمردان بودند، به کپی بیکم و کاست پیکرهها و نقاشیهای یونانی اقدام کردند. «در امپراطوری روم، از همان ابتدا ذوق دریابندۀ هنر یونانی منحصر به طبقات ممتاز و با فرهنگ بود، طبقۀ متوسط چندان علاقهای بدان نداشت و تودۀ مردم از این هم کمتر. در سدههای آخر امپراطوری روم غربی زمانی که اشراف موقعیت غالب خود را از دست دادند و شهرها را ترک کردند، هنگامی که سرداران و قیصرها از میان نظامیان عادی از دورترین زوایای ولایات برخاستند، هنر نیز هیأتی عوامانه و ولایتی یافت و کمکم، آرمانهای کلاسیک را کنار نهاد. بسط جریان هنری، به ویژه در عرصۀ پیکرتراشی، باز با سنت دیرین رومی پیوند یافت و همچنان در قالب صورتکهای نیاکان که در سرسراها جایشان میدادند، بیوقفه به حیات خویش ادامه میداد… تفاوت مهم بین پیکرتراشی رومی و یونانی در این است که پیکرههای یونانی تقریباَ به تمام و کمال برای بناهای عمومی ساخته میشوند، حال آنکه غرض از پیکرههای رومی به طور عمده خدمت به نیازهای خصوصی است. به خصوص همین مورد است که طبیعتگرایی آزاد و غیر وابسته به شکل و بلاواسطۀ تصاویر رومی را توضیح میدهد.۱»
حامیان اصلی هنرمندان در دورۀ جمهوری روم، افرادی از خانوادههای قدیمی و برجسته بودند. این پاتریسینهای اشرافمنش، بسیار زیاد به اصل و نسب خود میبالیدند. آنها تمثالهایی از نیاکان خود را در گنجهها و قفسههای چوبی داخل خانههایشان نگه میداشتند و در آیینهای تدفین اقوام برجستهشان به نمایش میگذاشتند. در پیکرهسازی واقعنمایانۀ رومی، بازنمایی بدن نسبت به چهره اهمیت کمتری داشته و غالباَ تابع نمونههای ثابت و یکسان بوده ؛ پیدایش این سبک چهرهسازی یادمانی و قطعاَ رومی، ریشه در سنتی بسیار کهن داشته است. به محض مرگ رییس یا بزرگ خانواده تمثالی مومی از چهرهاش ساخته شده و در بقعۀ خانوادگی نگهداری میشده. اشتیاق به بازسازی نسخۀ مرمرین دیگری از این تمثالهای مومی و از میان رفتنی، زمانی مطرح شد که پاتریسینها احساس کردند، مواضع رهبری سنتیشان در خطر افتاده است. به همین دلیل تصمیم گرفتند چهرهی نیاکان خویش را به نشانهی تأکید بر شجرهنامۀ باستانی خود به نمایش گذارند. ساخت تکچهرههای نیاکانی، خانوادههای پاتریسینهای کهن و ریشهدار را نه فقط از طبقهی متوسط و پایین، بلکه از نوکیسهها و ثروتمندان برآمده از قشرهای پایین اجتماع نیز جدا میکرد. تکچهرههای بازنمایی شده در بیشتر موارد و منحصراَ مردها و در چند نمونه نیز زنها در سنین سالخوردگی بودند.
برخلاف آنچه در یونان مرسوم بود، رومیان از هنرمندان نمیخواستند که از آنها چهرهای اشرافمنشانهتر از آنچه بودند بسازند، بلکه تأکید داشتند تکچهرههایی واقعنمایانه با جزییات و نشانهای مشخص کنندۀ خودشان به شیوهی تمثالهای نفیس و گرانقیمت خاندانی بسازند. در چهرۀ نیاکانی آنچه اهمیت داشت، فقط متن چهره بود نه سبک دستنوشتۀ هنرمندی که متن آن را ثبت میکرد. به همین علت، این چهرهها با یک خصوصیت واقعنمایانه و عاری از الهام نه به عنوان یک انتقاد بلکه همچون شیوهای برای توصیف نگرش اصلی هنرمند رومی در برابر نگرش هنرمند چهرهساز یونانی یا حتی اتروسکی جلب توجه میکند. این پیکرهها، تمثالهایی پدرسالارانه و برخوردار از اقتداری مخوف هستند که جزییات برجستهکاری شده در چهره، به نوعی اطلاعات زندگینامهای شباهت دارد و این تمثالها را از سایر تمثالها متمایز میکند.
در روم تکچهرههای خصوصی رواج داشته است. در قرن اول میلادی تکچهرههایی که تمثال فردی شدهاند بر روی دیوار منازل دیده میشدهاست. رومیها نیز مانند مصریان تمثالهای مومی نیاکان خود را نگهداری میکردند و این میل به ثبت کردن چهره، به دنیای زندگان و دیوار خانههای پمپئی نیز سرایت کرده بود.
نکتۀ جالب توجه در مورد رومیان این است که با وجود ارزش معنوی و دینی چهرهنگاریها، رومیان از هنرمند میخواستند که چهرهسازیها بیش از آنچه در یونان اتفاق میافتاد، طبیعی و واقعگرایانه باشد. نیمتنههای پمپئی چنان طبیعی ساخته شدهاند که به تعبیر ارنست گامبریج «هنگام نگاه کردن به آنها ،گویی چهرهی آنها را بر پردهی سینما میبینیم.»
چهرهنگاری میخواسته نشاندهندۀ احوال شخصی فرد باشد. هنرمند با توجه به شرایط اجتماعی و همچنین خواست افرادی که حامیان وی بودند، تکچهرههایی خلق میکرده که امروزه بعد از گذشت قرنها نشان دهندۀ وضعیت آن روزگار به ماست، هرچند ژست گرفتن در مقابل هنرمند چهرهنگار از همان ابتدا رواج داشته است و تشخیص اینکه فرد چه اندازه واقعیت خود را نشان داده، کار مشکلی است. از طرفی نگاه و زاویۀ دید هنرمند نیز مطرح است که البته در روم باستان، واقعگرایی هنرمندان بیش از سایر تمدنهای آن روزگار بوده است. از چهرهنگاریهای جالب آن دوره آنچنان که هلن گاردنر اشاره میکند، تصویر زوجهایی است که شبیه به عکسهای امروزی ازدواج است. « تکچهرههای دوتایی یک زن و شوهر، مرد طوماری در دست دارد و زن نیز یک قلم سوزنی به اضافۀ لوحی مومی برای نوشتن را در دست گرفته است که هر دو از نشانههای معیار رسمی در تکچهرههای نشاندهندهی ازدواج در روم به شمار میرفتند. طومار و قلم سوزنی از نشانههای تحصیلکردگی افراد مجسم شده در اینجا هستند؛ حتی ممکن بود، آنچنان که گاهی پیش میآمد، اینگونه افراد صاحب تحصیلاتی نباشند یا به کلی بیسواد باشند. این تکچهرهها معادل رومی عکسهایی هستند که عروس و دامادهای امروزی، با لباسهای رسمی اجارهای _ از نوعی که هرگز یا تا آن تاریخ نپوشیده بودهاند_ میگیرند. اما برعکس، سرهای آن دو نه از انواع رسمی، بلکه مشتقهایی حساس از چهرههای فردی زوجین هستند.» ۲ این به نوعی نقش بازیکردن در هنر پرترهسازی رومی بوده است. از پادشاهان و همسران و دخترانشان گرفته تا مردم عادی و شخصیتهای ادبی در کاخها و میادین شهری و خانهها ثبت شدهاند.
پس از گذشت زمان و تغییرات به وجود آمده در سلیقهی حامیان و نگاه خود هنرمندان، تکچهرههایی ثبت میشوند که تا حدود زیادی فردگرایی در کنار واقعنمایی مورد توجه قرار میگیرد. این فردگرایی نه تنها در حالت چهره بلکه در تمام اجزا بدن و فیگور نیز رعایت میشود. « سردیسها و تکچهرههایی از افراد در سنین بسیار متفاوت، این بار برخلاف دورۀ جمهوری روم که فقط چهرۀ سالخوردگان را شایستهی مجسم ساختن میدانستند، از دورۀ فلاوینها باقی مانده و به دست آمدهاند. یک تندیس سر و سینه متعلق به زنی جوان، نمونۀ بارز آن است. هدف از ساخت آن، نه تصویر کردن ارزشهای دورهی جمهوری بلکه برعکس، نشان دادن زیبایی آرمانی شده _ به کمک مدهای رایج به جای اشاره کردن یا ارجاع دادن به تمثالها و چهرههای الاهگان یونانی _ بود.
این تکچهره، توجه بیننده را از دیدگاه زیبایی و طراوت و شیوهی استادانۀ هنرمند به خود جلب میکند که پیکرهتراش برای بازنمایی بافتهای متفاوت مویسر و پوست تن از آن زن به کار بسته است.»۳ برای رومیان جنگجو، هنرمندان ارزش زیادی نداشتند و نام آنها کمتر در کنار آثارشان دیده میشود، برخلاف یونان که اسامی سازندگان آثار هنری در تاریخ ثبت شده است. اما به هر حال توجه رومیان به واقعگرایی بیش از یونانیان بوده است. آنچه مهم است نقش مهم دین و زندگی پس از مرگ در هنر و به خصوص چهرهنگاری است. این اعتقادات و همچنین نقش مؤثر حامیان در تمدنهای مصر، یونان و روم در شکلگیری و ادامهی چهرهنگاری بسیار حائز اهمیت است. روم، هر آنچه را که از یونان اقتباس کرده بود، به دنیای سدههای میانه و دنیای عصر جدید تحویل میدهد. اگر یونان منحصراَ ابداع کنندۀ روحیۀ اروپایی بود، روم، انتشاردهنده و تقویت کنندۀ آن شد.
« هنر یونان به جای انسان خدایان را تصویر کرده، به جای افراد خاکی مٌثل افلاطونی را نمودار ساخته و به جای آنکه در جستجوی حقیقت ادراک و اظهار برآید، دنبال کمال اعلای صورت رفته بود. روم، عاقبت قالب هلنیستی یونان را درهم شکست و با پیکرتراشی واقعپردازانه، نقاشی امپرسیونیستی و معماری خاص طاق و گنبد، در هنر کلاسیک انقلاب بپا کرد. واقعگرایی شدید، مجسمهسازی رومی را از یونانی متمایز میکند. اگر این وفاداری مکرر نسبت به واقعپردازی نبود، رومیان چندان چیزی به گنجینهی هنر نیفزوده بودند.» ۴
گوناگونی و التقاطی بودن هنر روم باستان، از شکلگیری هنر غربی در دنیای جدید خبر میدهد. بهرهگیری رومیان از هنر، به ویژه از تکچهرهها و نقشهای برجستهی روایتی به منظور دستکاری در افکار عمومی، به زعم هلن گاردنر، خیلی زیاد به صحنهآرایی و نمایشهای دقیقاَ طراحی شده در پیکارهای سیاسی معاصر شباهت دارد. تصاویری که با توجه به واقعنمایی و در عین حال بیانگرایی هدفمند، تأثیر جدی بر مخاطب خواهد داشت.
چهرهنگاری میخواسته نشاندهندۀ احوال شخصی فرد باشد. هنرمند با توجه به شرایط اجتماعی و همچنین خواست افرادی که حامیان وی بودند، تکچهرههایی خلق میکرده که امروزه بعد از گذشت قرنها نشان دهندۀ وضعیت آن روزگار به ماست، هرچند ژست گرفتن در مقابل هنرمند چهرهنگار از همان ابتدا رواج داشته است و تشخیص اینکه فرد چه اندازه واقعیت خود را نشان داده، کار مشکلی است. از طرفی نگاه و زاویۀ دید هنرمند نیز مطرح است که البته در روم باستان، واقعگرایی هنرمندان بیش از سایر تمدنهای آن روزگار بوده است. از چهرهنگاریهای جالب آن دوره آنچنان که هلن گاردنر اشاره میکند، تصویر زوجهایی است که شبیه به عکسهای امروزی ازدواج است. « تکچهرههای دوتایی یک زن و شوهر، مرد طوماری در دست دارد و زن نیز یک قلم سوزنی به اضافۀ لوحی مومی برای نوشتن را در دست گرفته است که هر دو از نشانههای معیار رسمی در تکچهرههای نشاندهندهی ازدواج در روم به شمار میرفتند. طومار و قلم سوزنی از نشانههای تحصیلکردگی افراد مجسم شده در اینجا هستند؛ حتی ممکن بود، آنچنان که گاهی پیش میآمد، اینگونه افراد صاحب تحصیلاتی نباشند یا به کلی بیسواد باشند. این تکچهرهها معادل رومی عکسهایی هستند که عروس و دامادهای امروزی، با لباسهای رسمی اجارهای _ از نوعی که هرگز یا تا آن تاریخ نپوشیده بودهاند_ میگیرند. اما برعکس، سرهای آن دو نه از انواع رسمی، بلکه مشتقهایی حساس از چهرههای فردی زوجین هستند.» ۲ این به نوعی نقش بازیکردن در هنر پرترهسازی رومی بوده است. از پادشاهان و همسران و دخترانشان گرفته تا مردم عادی و شخصیتهای ادبی در کاخها و میادین شهری و خانهها ثبت شدهاند.
پس از گذشت زمان و تغییرات به وجود آمده در سلیقهی حامیان و نگاه خود هنرمندان، تکچهرههایی ثبت میشوند که تا حدود زیادی فردگرایی در کنار واقعنمایی مورد توجه قرار میگیرد. این فردگرایی نه تنها در حالت چهره بلکه در تمام اجزا بدن و فیگور نیز رعایت میشود. « سردیسها و تکچهرههایی از افراد در سنین بسیار متفاوت، این بار برخلاف دورۀ جمهوری روم که فقط چهرۀ سالخوردگان را شایستهی مجسم ساختن میدانستند، از دورۀ فلاوینها باقی مانده و به دست آمدهاند. یک تندیس سر و سینه متعلق به زنی جوان، نمونۀ بارز آن است. هدف از ساخت آن، نه تصویر کردن ارزشهای دورهی جمهوری بلکه برعکس، نشان دادن زیبایی آرمانی شده _ به کمک مدهای رایج به جای اشاره کردن یا ارجاع دادن به تمثالها و چهرههای الاهگان یونانی _ بود.
این تکچهره، توجه بیننده را از دیدگاه زیبایی و طراوت و شیوهی استادانۀ هنرمند به خود جلب میکند که پیکرهتراش برای بازنمایی بافتهای متفاوت مویسر و پوست تن از آن زن به کار بسته است.»۳ برای رومیان جنگجو، هنرمندان ارزش زیادی نداشتند و نام آنها کمتر در کنار آثارشان دیده میشود، برخلاف یونان که اسامی سازندگان آثار هنری در تاریخ ثبت شده است. اما به هر حال توجه رومیان به واقعگرایی بیش از یونانیان بوده است. آنچه مهم است نقش مهم دین و زندگی پس از مرگ در هنر و به خصوص چهرهنگاری است. این اعتقادات و همچنین نقش مؤثر حامیان در تمدنهای مصر، یونان و روم در شکلگیری و ادامهی چهرهنگاری بسیار حائز اهمیت است. روم، هر آنچه را که از یونان اقتباس کرده بود، به دنیای سدههای میانه و دنیای عصر جدید تحویل میدهد. اگر یونان منحصراَ ابداع کنندۀ روحیۀ اروپایی بود، روم، انتشاردهنده و تقویت کنندۀ آن شد.
« هنر یونان به جای انسان خدایان را تصویر کرده، به جای افراد خاکی مٌثل افلاطونی را نمودار ساخته و به جای آنکه در جستجوی حقیقت ادراک و اظهار برآید، دنبال کمال اعلای صورت رفته بود. روم، عاقبت قالب هلنیستی یونان را درهم شکست و با پیکرتراشی واقعپردازانه، نقاشی امپرسیونیستی و معماری خاص طاق و گنبد، در هنر کلاسیک انقلاب بپا کرد. واقعگرایی شدید، مجسمهسازی رومی را از یونانی متمایز میکند. اگر این وفاداری مکرر نسبت به واقعپردازی نبود، رومیان چندان چیزی به گنجینهی هنر نیفزوده بودند.» ۴
گوناگونی و التقاطی بودن هنر روم باستان، از شکلگیری هنر غربی در دنیای جدید خبر میدهد. بهرهگیری رومیان از هنر، به ویژه از تکچهرهها و نقشهای برجستهی روایتی به منظور دستکاری در افکار عمومی، به زعم هلن گاردنر، خیلی زیاد به صحنهآرایی و نمایشهای دقیقاَ طراحی شده در پیکارهای سیاسی معاصر شباهت دارد. تصاویری که با توجه به واقعنمایی و در عین حال بیانگرایی هدفمند، تأثیر جدی بر مخاطب خواهد داشت.
[/one_half_last]
۱- تاریخ اجتماعی هنر، ج یک، ابراهیم یونسی، انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۰
۲- هنر در گذر زمان، هلن گاردنر، محمد تقی فرامرزی، انتشارات مازیار،۱۳۹۴
۳- هنر در گذر زمان
۴- تاریخ تمدن، ج دو، ویل دورانت، انتشارات علمی فرهنگی،۱۳۹۰