نگاهی به نقاشی سال ۱۳۹۵
به قلم عیسی جباری ممقانی
سال نودوپنج، حالا دیگر سالی است که پشت سرمان قرار دارد و میتوان آن را از مناظری گوناگون نگریست و در تناسبات و بسط پدیدههای متعدد انسانی سخن گفت؛ گرچه در حیطه هنر، معیارهای واضحی برای سنجش دقیق و مطلقِ تحولات وجود ندارد، اما میتوان تاثیر اتفاقات اجتماعی، سیاسی… و درمجموع علومانسانی را در عینیتبخشی هنرمندان تجسمی و جامعه نقاشان، تاحدودی رصد کرد. چراکه در دورههای مختلف تاریخی میتوان هنر زاهدانه و یا بنیادگرا را درمقابل هنر سست و بیمایه، بعد از گذر از آن زمانِ تاریخی، بهطور نسبی بررسی کرد. اکنون نیز میتوان با نگاه به سالی که گذشت، اندکی از تغییرات و تهیجات موجود را مورد بازبینی قرار داد و تعدّد و انواع رویکردهای انتقادی موجود در هنر و نقاشی را از نظر گذراند.
این نوع نگاه به رویکرد هنرمندان، باعث تبیین سیاستگذاریهای خرد و کلان شده و منتهی به استخراج مفاهیمی گردد که برای روزهای پیشِ رو راهگشا باشد تا جامعه تجسمی برای مطلوبات خود چارهاندیشی کند و بهطور قطع نگاه به شرایط طی شده در این حوزه اگر دستخوش مصلحتاندیشی نگردد، میتواند تجاربی اندوخته باشد برای تکرارنکردن خطاهای ناگزیر و اشتباهات عمدی در تصمیمگیریهایی که چالشهای جدی جامعه در سال ۹۵ بود. اگرچه ساختارمندی جدی برای نمایش حقیقی یکچیز واحد اجتماعی وجود ندارد و کماکان در عرصههای مختلف با تکثری بیمرز روبهرو هستیم، اما با تمام اختلالات و کاستیها همواره میتوان با نگاهی درست به عملکرد جامعه هنری، میزان رشد اجتماعی و فرهنگی یک کشور را تا حدودی تخمین زد و احیانا بخشی از آلارمهای تند سیاسی را از این طریق شنید، چون همواره هنر ابزاری است برای افشای دردمندیها و علاقهمندیهای اجتماعی، اما این کافی نیست… مگر اینکه تمام این تموجات و رفتارها از نظر قشر تاثیرگذار که در حوزه قانونگذاری و اجرایی در ید قدرت هستند نیز مورد بررسی قرار گیرد و در سیاستگذاریها لحاظ شود.
هنر در شرایط کنونی شاید جدیترین عرصه برای دیدنیکردن خواستههای امروز انسان باشد و نگاه کامل به انسان میسر نمیشود مگر با مطالعه فرهنگ و هنرش، و این مجال اندک همیشه وجود دارد تا درخصوص تحولات و اتفاقات تجربهشده سخن گفت و در طول حرکت جامعه چیزهایی جست و در فضاهایی قرار گرفت تا انتخابهایی برای تغییر صحیح اتخاذ کرد. نقاشی را در سال ۹۵ در چند حوزه میتوان بررسی کرد که اهمیت برخی از آنها به ضعم من جدیتر بود.
گالریها هم به تماشا ایستادند
اگر نمودار رشد برای افتتاح گالریهای جدید را در چند سال اخیر ترسیم کنیم، شاید شکل و حالتِ آن برای هر کسی مفروض باشد. اینهمه گالری نوپا فقط درحالی حائز اهمیت است که باری از دوش هنرمند بردارد، به کیفیتی نسبی درخصوص توزیع هنر برسد، در ایجاد اقتصادیِ صحیح فعال باشد و تعداد آن هرچه بیشتر باشد، نشان خوبی از مدنیت امروز است اما اگر در جهتِ بهسرانجام رسیدن مقاصدِ یاد شده حرکت نکند، یک گالری هم برای جامعه زیاد است.
با این تعریف میتوان به قضاوت فضای اکنون و تعداد گالریها نشست… تولید و فرآیند تولید هنری، همواره به گالری نیاز دارد و تعداد آن، محل نزاع هیچکس نیست بلکه مسئله از لحظهای شروع میشود که سیاستگذاریهای آن برملا شده و در پسِ آن به مفاهیمی جز سرمایهگذاریِ صحیح فرهنگی میرسیم! سوالی که امسال به کرّات شنیده شد… چرا این تعداد گالری؟ خوب این سوال عجیبی نیست، اما کیفیت این سوال مبتنی است به دریافت چندیدن سوال دیگر! گالریها را چه کسانی پدید میآورند؟ مقصودشان چیست؟ آیا پتانسیل واقعی برای پوشاندن دیوار گالریهای بهثمر رسیده وجود دارد؟
گالریها از چه کسانی و یا از چه آثاری سود میبرند؟ آیا گالری میتواند توانایی بعضی افراد برای پولشویی از طریق فرهنگ را بالا ببرد؟ آیا گالریداری یک تیتر اجتماعی آرمانیشده برای بعضی از سرمایهدارانِ در جستوجوی سرگرمی است؟
سوالات زیادی مطرح است که نمیتوان همه را در همین زمان پاسخ داد؛ چراکه مداومت و استمرار در رفتار است که در زمان آتی پاسخگوی بسیاری از ایندست سوالات است و بههمین منظور اغلب گالریها، در سالی که گذشت برای سفتکردن جای پای خود مدام درحال برگزاری فروش سالیانه، ایونتهای متعدد، سخنرانی، و نمایشگاههای گروهی متفاوت و فراخوانهای جور واجور اقدامکردند که گاه نتیجه عکس داشت و در همان ابتدای امر، پیشفرضها و امتیازات منفی از جامعه تجسمی اخذ شد.
دقیقا پیرو آنچه که میتوان آن را ازدیاد گالری نامید، میشود اضافه کرد که مفهوم گالری را چگونه معنا کنیم تا بگوییم گالریهای تازهتأسیس، زیاد شده است. معنای گالری، اختصاصدادن مکانی برای نمایش اثر هنری نیست یا بهتر است بگوییم: گالریداری است که گالری را تعریف میکند. دراینخصوص قانون جامعی وجود ندارد و یا قواعدی که بتواند گالریداری را تشریح و تبیین کند؛ نه لزوما گشایش یک گالری را. وقتی گالریدار کاری برای تبلیغ هنرمند نمیکند، سیاست فروش ندارد، موازیکاریهای پنهان را به توسعه هنرمند ترجیح میدهد، برای نمایش و در اختیار قراردادن فضا از هنرمند هزینه طلب میکند و نقش حمایتی ندارد و خود را مسئول بهثمررساندن مالی هنرمند نمیداند، چگونه از ازدیاد گالری میتوان خوشنود باشیم؟
موزه معاصر، در صدر
در پی اخبار و حوادثی که همچنان تا همین روزهای پایان سال هم شاهدش بودیم، به لطف موزه معاصر و اقدامات بیسابقهاش، شاید برای اولینبار فضای تجسمی در صدر اخبار قرار گرفت و بهواسطه همین لطف موزه بود که احیانا بخش عظیمی از جامعه متوجه وجود چنین مکان باارزشی در تهران شدند. در تمام رسانههای ریز و درشت، محدود و نامحدود، دراینخصوص بحث و بررسی بالا گرفت و احیانا مورد و خوراکی جدید و مناسب برای قشری از جامعه که توانایی بالایی برای تحلیل هر خبر و یا تحولی را دارند، شد تا توانمندی این قشر در فرافکنیهای اجتماعی، به لطف دوستان در موزه، به حیطه فرهنگ نیز کشیده شود. گذشته از چنین مقولهای که در سال گذشته تا استعفای وزیر و انتخاب مجدد این پست انجامید، موجودیت موزه معاصر میدانی شد برای عدهای از دوستان که عرصه و قلمروی خود را گستردهتر کنند و بار دیگر از فرهنگ، طعام و جامهای نو برای خود و اطرافیان بسازند.
مهمترین اتفاقاتی که موزه را از مقام فاعل، به مفعولی افلیج تنزل داد، خبر واگذاری آن به بنیاد رودکی بود که با گردهمایی و اعتراض جامعه تجسمی و انکار و تکذیبهای متعدد مسئولان، سر انجام این تغییر مهم نافرجام ماند و بعد از مدت کوتاهی بحث خروج آثار مدرن ایرانی و خارجی از موزه به دو موزه معتبر اروپایی مطرح شد. اینبار نیز بهواسطه جلسات و نشستها و اعتراضات ریز و درشت، درنهایت با پادرمیانی و قاطعیت وزیر منتصب قائله ختمبهخیر شد. هر دو موضوع مطرحشده هنوز در سایه ابهام و بهعنوان یک مقوله مغفول، رنگ و لعاب موزه را خاکستری فام کرده است.
نباید فراموش شود که موزه هنوز هم مسئلهخیز و مستعد چنین بیتدبیریهایی هست که در دامهای پهن شده، گرفتار آید که نیاز به بازبینی و طرح مجدد دارد و قبل از هر مسئله جدید دیگری، مداوا گشته و از گزند تصمیمات و آرای غلط مصون بماند.
از این دو موضوع و پیرامونش که بگذریم، در آخرین ماههای سال جاری جشنواره تجسمی فجر برگزار شد که اگر جدی گرفته شود، میتواند تبدیل به یک رویداد حساس و جذاب گردد و همچون سیمرغهای سینمایی ـ که مهمترین جایزه برای اتفاق هنری داخلی است ـ فضای تجسمی نیز وارد چنین فضایی شده و برای خود شکل اجتماعیتری انتخاب کند. اما دو سوال عمده: «آیا موزه برای چنین جشنوارهای مناسب است؟» سوال مهمتر اینکه «یک جشنواره اعتبار خود را از محل برگزاری آن کسب میکند یا از تداوم، تکوین و درایت برگزارکنندهگانش؟».
ای کاش تعریف ما از موزه معاصر طوری بود که گهگاهی در آن به بازدید آثار مدرن دنیا میرفتیم تا به بازدید رانت و پارتیبازی و جوایز تاسفبار نقاشی با تب ملایم در فضای مجازی، دیرزمانی نیست که از روزهای پرهیاهوی گروههای هنری در تلگرام میگذرد. گروههای متعددی که با ادمینهای ناشناس و احیانا آشنا تشکیل میشد و همه در تبوتاب رد و بدلکردن اطلاعات و تصاویر فعالیت میکردند. این رفتار مجازی توأم بود با حواشیهای پررنگتر از متن، یعنی عملا کار علمی جدی صورت نمیگرفت، اما بهشدت حواشی و مسائل پیرامونی با فراوانی گسترده در جریان بود و احیانا فعالیت در گروهها به هر قیمتی وظیفه اهالی گروه بود. رفتارهای متعصبانه بیشماری که با روح فعالیت مجازی، آنهم برای گروههای هنری در تغایر بود. دیری نگذشت که گروههای بزرگ کمکم تبدیل به گروههای کوچکتر شد و بنابر سطوح علمی و یا رتبه و نام اشخاص، گروهها تحلیل رفتند و احیانا میتوان امروز از آن بهعنوان فعالیتی در حاشیه یاد کرد که حال با فروکشکردن هیجانات اولیه، میتواند ابزار مناسبتری برای گفتوگو و تحلیل دقیقتر باشد.
در سالی که گذشت شاهد ماجراجوییها، جلبتوجهها و جاسوسیهای مجازی بودیم. از افراد جامعه هنری که با جلب ترحم، سعی در فروش اثر داشتند، گرفته تا آنهایی که بهواسطه داشتن گروههای بزرگ و کانالهای چندهزارنفری، سعی در تعمیمدادن مخاطب سمپات خود در فضای واقعی بودند. نمونههای بیشمار استفاده بیمارگونه از فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی، که میتوان در آیندهای نزدیک به تعدیلشدنِ آن دل خوش داشت.
از سویی دیگر، اینستاگرام، که عنصری تکمیلی برای دیدهشدن هنرمندان بود، تبدیل به فضایی بسیار جدی برای پرزنت هنرمندان شده است. آنچه که در این بین جالب توجه است نحوه فعالیت بعضی از هنرمندان است که برای عضوگیری و بالابردن مخاطب، تلاش از راههای غیراخلاقی را انتخاب کرده و بیتوجه به اصول دمکراسی، با جلبتوجههای بیپایه، برای رقابت ناصحیح و سوقدادن مخاطبان به سمت خود تلاش میکند. بیاخلاقی مجازی این هنرمندان، نیاز به تشریح بیش از این ندارد.
دفاع از حقوق انسانی برای رفع اتهام، در تمامی جوامع یک حقوق انسانی است، اما در شرایط کنونی و جادوی فضای مجازی، این امکان در راستای سود جستن رسانهایِ بعضی افراد قرار داده شده است و این کار، این مهم را دچار پیچیدگیهایی کرده، التهاب و هیجان غیراصولی به جامعه بخشیده است و این خود ـ بهتنهایی ـ نیاز به آسیبشناسی جدی جامعهشناسانه دارد. گرچه در ابتدای امر، روانشناسی بالینی ضرورت جدیتری برای این قبیل رفتارها میطلبد. انتشار تصورات ما از آنچه به دیگران نسبت میدهیم و زمانیکه مدعی چیزی هستیم، عموما تولید و پخش آن در فضای مجازی کار پیچیدهای نیست… اما در سالی که گذشت، رفتارهایی در فضای مجازی و ادعاهایی بیپایه و عدم فضای موجود برای دفاع از سوی فردِ مقابل، (باز هم پیرو سالیان گذشته) برخی را آزرد. در این رفتار اجتماعی معانی عمیقی است که تأمل بیشتر جامعه هنری برای استفاده بهتر از ابزار را جویا است.
قسمت های قبل را اینجا بخوانید:
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- پرونده گزارش سال | تصویرگری سال ۹۵ را چگونه گذراند؟