تغییر چگونگی زیستن در آینده و نقش هنرمند

تغییر چگونگی زیستن در آینده و نقش هنرمند
بُن­یاد­های بنیان فکنی
مجله هنرهای تجسمی آوام: به قلم نویسنده مخاطب آرش فاتح
با مقدمه‌ای از جاوید رمضانی


آرش فاتح بنیان فکنی

زمانی که این نوشته به دستم رسید انگیزه‌ای شد تا دوباره به مفاهیم جریان پسامدرن بخصوص نظرات دریدا مراجعه کنم.

در گذر زمان تا آماده سازی این متن برای نشر، رخدادها بی‌وقفه ذهن مرا درگیر کرد. گرچه جناب فاتح ریشه‌های اندیشه و عمل هنری خود را در قالب این نوشته بازنگری و تبیین نمودند بخصوص در قسمتی که سکونتگاه‌ها و بازگشت و خروج از اقامتگاه‌های در حال ریزش مدرنیته را توضیح دادند ولی به حق باید بگویم تحولات مهری بر تایید شهود و دغدغه‌ی ایشان بود. مطلقیت خرد عقلانی در حال فروپاشی است و بسیاری از معیارهای ساختاری جهان معاصر در مظان اتهام قرار دارند.  مفاهیم نگاشته شده توسط نویسنده فشرده و بسیار غنی است و نیاز به مطالعه‌ی چند باره دارد. بطور مثال، این جمله را دریابید تا معنا و مهابت آن را درک کنیم.

(…همه نمونه­‌هایی بارز از نیاز فطری بشر به زیستی خارج از معماری و مدنیتِ توده محور، بنّایی[1] و ماناست. نفی انگاره ساخته­مان، ساختی مانا و باقی و دارای تضمین‌هایی درازمدت و تاریخی، به طمع جاودانگی!….)

متن ذیل اشاراتی راهبردی به تغییر چگونگی زیستن در آینده و نقش هنرمند و هنر دارد. بی‌شک انسان در مرحله‌ی تحول کمی کیفی در تمام شئون قرار گرفته امیدوارم که این دست از مطالب با تمام وزانت خود مورد توجه خوانندگان قرار گیرد. با تشکر از آقای آرش فاتح.

جاوید رمضانی

آرش فاتح بنیان فکنی

بُن­یاد­های بنیان فکنی

بسیاری از نقادان وضعیت پست‌مدرن آن ‌را ناکارآمد و بیش از حد انتزاعی، سیال و چه بسا غیر قابل اتکا بدانند. آنچه پیشا­پیش وجهی سلبی است و نه ایجابی، چرا که با نگرشی این چنین به هستی به قولی «سنگ روی سنگ بند نمی‌شود»  تعلیق همه چیز، مطلق نسبیت، آنچه فوکو ­آن را به عنوان «مطلق گسست» یا «جنون» شناسایی می‌کند، «امکان به ممکنی که امکان را بنیان می‌نهد نزدیک است. پیوستگیِ معنا میان اثر و جنون ممکن نیست مگر بر پایه‌ی معمای همان، که به مطلق گسست مجال ظهور می‌دهد».[2] گرچه از منظر ساکنانِ معبد از هم گسیختۀ مدرنیته که پسامدرنش می‌خوانیم، این همان نیل به رهایی‌ست. اساساً خواست و نیاز به انگاره‌ی صُلبیت، تثبیت، استحکام، و اقتدار، خود ناشی از انتظارات پیشینی موجود در اسطوره‌ی مدرنیته است. انسان مدرن ساکن اقامتگاه مطلقِ خرد است، که اینک به جنون گراییده. او لجوجانه و از ترس بی­خانه‌­مانی، حاضر به ترکِ طاقِ کاخِ در حال فروریزشِ مدرنیته، که دیگر باید سنتِ مدرنیته‌­اش خواند، نیست.

بر کسی پوشیده نیست، که ایده‌ی مدرنیته در زمان خود و در جای خود یکی از مهمترین و سازنده‌ترین دوران‌های رشد، توسعه، پیشرفت و شکوفایی، علم، آگاهی و دانش بشری بوده و هست. و صد البته، بدون طیِ این مرحله، ورود به وادی پسامدرن ممکن نبود. بدون ظهور ساختارگرایی، درکالبدِ کاربستی که سوسور آن ‌را سازماندهی نمود، حرکت به سوی پساساختارگرایی ممکن نمی‌شد. چنانچه بدون وجود هایدگر، دریدا ممکن نبود، و بدون ظهور هگل، هایدگر… سلسله‌ای که تا افلاطون، ارسطو و سقراط تداوم می‌یابد و چه بسا که تا زرتشت قابل رّدگیری باشد.

باید دانست، پست‌مدرنیسم بی‌خانمانی نیست. و نه هرج ومرجی بی­پایان، بی پناه، گیج و گنگ، در میانه بی­نهایت سویه‌­های بی‌معنایی. شاید زیستی باشد کولی‌وار یا کوچ نشین، در اقامتگاه­‌هایی موقت، پراکنده، در میانۀ اقلیم‌هایی بی­مرز. لذت زیستن در همه جا، در بی‌کرانگی، بی­‌سقف، بی­‌دیوار، زیر آسمانی آبی… این همان نوع زیستی­‌ست که در طول تاریخ و بخصوص همینک روز به روز بر میزان هوادارانش افزوده می‌شود. بروز رفتارهای اجتماعی این چنین بی‌دلیل نیست. طبیعت‌گردان، هیپی­‌ها کولی‌ها، کوچ‌نشینان، عشایر، قلندران و درویشانِ دوره‌گرد و… همه نمونه­‌هایی بارز از نیاز فطری بشر به زیستی خارج از معماری و مدنیتِ توده محور، بنّایی[3] و ماناست. نفی انگاره ساخته­‌مان، ساختی مانا و باقی و دارای تضمین‌هایی درازمدت و تاریخی، به طمع جاودانگی!

وضعیت پست‌مدرن جایی در میانه‌ی این بی­نهایت سویه‌­های مواج در بسامد است. تموجی گاه روشمند و گاه بی‌روش و هنجار گریز و هنجار شکن.

«دیدگاه پست‌مدرن جهان را متشکل از بی­شمار عاملان معنا آفرین می­‌بیند که همگی نسبتا قائم به ذات و خود مختار هستند، همه تابع منطقِ مختص به خویشند و مجهز به امکانات و تجهیزاتِ خاصی برای اعتبار بخشیدن به حقیقت».[4]

تلاش این متن ازآنروست که بتواند امکان بروز تبینی روشنتر از گزارهای موجود در نگرش «بنیان‌فکنی» «شالوده‌شکنی» «ساختار‌فکنی» «ساخت‌گشایی» «واسازی» و…[5] به عنوان یک کارافزار، یک دست­افزار، برای ایجاد گسستی روش‌مند و بند به بند، آجر به آجر، خشت به خشتِ دژی گسیخت بنیاد، چون وضعیت پست مدرن را بررسی نماید.

بی نهایت، دِژانی شناور، روان، در اقیانوسی مواج

معماریِ این بی‌نهایت کنشگران، به هیچ روی، معماریِ بنّایی[6]  برساخته بر شالوده­ای، لَش، از سنگ و چوب و خشت و اجر و آهک و کچ و ساروج… نیست، این بنایی بتنی و شیشه ای نیست، بلکه، با مواد و مصالحی نوین، مُشبک، تورسان، سَبُک، متخلخل، نرمتن، منعطف و تنیده بر بافتاری درحالت تعلیق، در نوسان، در سیلان و همزمان در حال تنش و  تنیدگی، و به شکلی ریشه‌­گون در حال بسط و گسترش را ماند.

آیا می‌توان به فهمی نوین از رفتارِ واقعیاتی در حال وقوع دست یافت؟ حقیقتی که پس از مواجهه با فرآیند بنیان فکنی، به سستی گرایید و تا سرحد اضمحلالِ همه چیز پیش رفت. وجود، که در میانۀ طوفانِ رخدادی مدام به سر می‌بَرد.

این وضعیت، شاید غیر قابل شناسایی و فهمِ مطلق باشد، اما غیر قابل رّد‌گیری نیست!

تلاشی برای پاسخ دادن به این پرسش که آیا می‌توان از هم گسیختگیِ همه چیز، مرگِ همه چیز، مرگ فلسفه و حتی مرگِ معنا… که گویا برآیند «مه­بانگ» در شالوده­­های معنایِ مطلق، آنچه دریدا «لوگوس» می‌خواندش، آنچه «حق» یا  حقِ«حقیقت» می‌خوانیم. آنچه خود ارجاعیست به هرمِ «متافیزیکِ حضور» مدلول استیلایی یا استعلایی، با استفاده از همان ابزارهایی که موجب از هم گسیختگی و لغِ تمامیت ساختارهای پیشینی شده، در قالب کاربستی سیال، پویان و روان سازماندهی نمود؟ تبیین مفاهیمی که دریدا غیر از معدود مواردی، از تدقیق آنها، بصورتی منسجم در قالب گزارهایی کوتاه و رسا، آگاهانه سر باز زد. شاید به این دلیل که برخوردی این چنین را منافی اساسِ روشِ بنیان فکنانه خود می‌دانست. پیدایش و ایجاد کلمات قصار، که مارا از مراجعه چندین و چند باره  به متن «زیستنِ متن، در متن زیستن، در متن خانه کردن و…» که همانا یکی از ارکانِ روش ساختار فکنی­ست، باز می‌دارد و متن را سترون می‌سازد. دریدا، به ما می‌گوید که نیروهای نوین در متن، به واسطه خوانش‌های متفاوت و متکثر شکل می‌گیرند. چرا که فرآیند خوانش را نه کنشی منفعل بلکه فاعل، سازنده و زایا می‌داند. این عمد اینک برای ما قابل فهم است. پرهیز از پی ریزیِ انسجامی ساختارین،که محتمل است خود به بتواره‌ای دیگر بدل شود.

با چنین رویکردی، متن حاضر نیز خوانش خود را خواهد نمود. خوانشی که خدای بنیان فکنان را نه همچون خدای نیچه  خدایی مرده، بلکه تکین‌ه­ای در ذات خود چندینه، متکثر می‌پندارد. «خدایِ تفاوت‌ها» «خدایِ بینامتنیت‌ها» همان که رّدگیری  ویژگی‌های رفتاریش در این برهه‌ی تاریخی و در اقلیمِ زمانه‌ی اکنون، اجتناب ناپذیر می‌نماید.

در این خوانش :

هر متن عاملی‌ست، مستعدِ اعتبار بخشیدن به حقیقت

هیچ چیز خارج از متن نیست

هر چیزِ قابل ارجاع متنی‌ست

هستی خارج از متنیت نیست

هر متنیتی خود برآیند بینامتنیت‌ها‌ست

هر متن در بر گیرنده داده­هاست

هر داده یک نماد است[7]  (زبان بدون نماد وجود ندارد ، هر نماد خود یک نشانه است. هر دال ارجاعیست به مدلولی، هر مدلول همزمان خود یک دال است برای مدلول دیگر…)

زبان بدون وجود نمادها سامان نمی‌گیرد

زبان برساخته سازمانهایی نشانه شناسانه است

هر متن برساخته رّدهاست  (هر رّد خود یک نشانه است)

زبان متشکل از سازمانِ دالها و مدلول­هاست

هر دال، هر مدلول یک نماد، یک نشانه است

هیچ زبانی تهی از نشانه نیست (معنا جایی در میانه دالها و مدلولها امکان بروز می‌یا‌بد. هر انفصال، هر در میان بودگی –  امکان بروز معنایی­ست نسبی)

هر رّد نشانه بروز نیرویی‌ست

هر ردّ به خودی خود یک نشانه است ( نشانۀ بروز نیرویی)

هیچ متنی مطلقا درون ارجاع یا برون ارجاع نیست

هر متن برساخته سازمانی از نشانه‌هاست (زبان سازمان” دستگاهی” نشانه شناسانانه است)

هر نشانه ارجاعیست به سویه­ای (برون ارجاع -درون ارجاع)

هر ارجاع، اشاره به سوی نشانه­ای دیگر دارد

هر غیریت (دگر‌بودگی) ناشی از تفاوتی­ست  (هر تفاوت ناشی از غیریتی‌ست)

هر تفاوت، ناشی از تفاوت میان دو نیروست

هر نیرو برآیند دو نیروی متفاوت است (نیرو همیشه رّدی از خویش بر جای می‌گذارد)

هر تکرار، تکرار تفاوتهاست

هر نیرو پیشاپیش امکان بروز نشانه‌ایست

هر رّد، به خودی خود متنی‌ست

هر رّدی تکینه (منحصر به فرد) است

هر رّدی تنیده‌ی دیگر رّدهاست

هر رّد برتافته‌ی بی­نهایت رّدهاست (حک شده در میانه‌ی لایه هایی متکثر)

هر بافتار برتافته‌ی بی­نهایت از رّدهاست

هر بستار برتنیده‌ی بی­نهایتی از بافتارهاست

هر متن برتنیده‌ی بی­نهایت از ردهاست

هر رّد نشانه بروز نیرویی ست (در حال بروز و ظهور، رخ دادِ ممکن شدن)

هر رخداد، امکان بروز نیرویی نوین است

هر دم آبستنِ امکان بروز رخدادِ حضوری نسبی­ست

حضور، امکان ظهور نیرویی دیگر است  (چه بسا که «حضور» در مجاورت «شهود» دست دهد. شهودی که ادراک را با دالها و مدلولها، نمادها و نشانه­های از هم گسیخته و پراکنده‌ی پیشینی. به امکان ایجاد بافتارهای نوین یا پسینی،  دارای معنایِ نسبی، که در ارتعاش، بسامد، نوسان و تعلیق، در حال سازمان یافتن هستند، پیوند زند)

آوا یکی از نشانه های بروز نیروست

هر رد را آوای­یست

نیرو همان روح است، روحِ نیرو، نیرویِ نیرو، توانِ نیرو، توانِ زایندگیِ روح، روحِ رّد، روحِ آوا، آوایِ روح…

متن تهی از نیرو نیست

هر متن دارای روحی ویژۀ خود است

هیچ نشانه مطلقا بی­معنا نیست

آوا همزمان دال و مدلول است

آوا خودِ معناست (چرا که همزمان دال و مدلول است و خود‌ارجاع)

جوهره‌ی معنا در آوا نمود می‌یابد

هیچ متنی  مطلقا تهی از معنا نیست  (حتی نگارش متنی ناشی از جنون، دست کم نشانۀ جنون است)

تعلیق معنا به دلیل امکان بروز خوانشهای متکثر از متن، در بطن بافتارِ سیال است

تعلیق معنا، بی معنایی نیست

هر نشانه در بر گیرنده‌ی معنای‌ست در تعلیق، منوط به خوانشی پسینی

هر دم، متن آبستن امکان بروز خوانشهای متکثر از خود است

هر متن، امکان بروز خوانشهای متکثر از خود است

متن در ذات خود مخدوش و مغشوش است (هر رّد، آوایِ بروز خدشه ایست بر بافتار)

اغتشاش در متن ناشی از ناخوانایی رّدهاست

ناخوانایی ناشی از اختشاش رّدهاست

اغتشاش در متن، نشانگر ظهور و بروز نیروهایی دیگر است، (این اختلال، تنش و کرنش، می‌تواند تا مرز  از هم کسیختگی بافتارها و حتی بستارهایِ پیشینی پیش رود)

اختشاش در متن امکان بروز خوانشهای چندینه را تشدید می‌کند

اختشاش در متن، نتیجۀ بروز و ظهور نیرو هایِ متفاوت در بافتار  است

بنیان فکنی، احضار روحی دیگر و نشان دادن آن است (ردگیری رفتار نیروهایی نوین)

اغتشاش در متن نشانۀ بروز و ظهور جریانهایی نوین و دگرگون در بافتار است

هیچ روحی بدون نشانه نیست

هر پدیده نشانه وجود روحیست

هر روح متنی‌ست گشوده، بروی بروز خوانشهایی متکثر

نیرو تنها به نیرو پاسخ خواهد داد

روح تنها به نیرو پاسخ خواهد داد

نیرو تنها به روح پاسخ خواهد داد

هر متن در بسترِ بافتار خود قابل خوانش است (معماریِ متن ، معماریِ بافتار ، معماریِ بستار ، معماریِ روح ، معماریِ نیرو…)

هر روح در بستر بستار خود قابل رّدگیری‌ست (معماری رّد فضا است در زمان)

هیچ بافتاری خارج از بستار تاریخی نیست  (هر بستار در زمان بودگیست)

این بافتار میتواند تا بی­نهایت ادامه یابد و رشد و نمو کند، هر رشته مستعد و آبستنِ تافته­هایی دیگر خواهد بود…

میتوان از این میان بندهایی را حذف، اضافه یا جابه­جا نمود (پرانتزهایی را گشود، بست و یا بسط داد) چنانچه واسطه­ای برای  پیدایش نیروهایی نوین شود.

احضار، نشان دادن و رها ساختن نیروهایی دیگر، نیروهایی نوین، پسین…

پی‌نوشت:

[1] – masonry

[2] –  نوشتار و تفاوت-ژاک دریدا

[3] – masonry

[4] -زیگموند باومن- اشارتهای پست مردنیته

[5] -در فارسی میتوان ترکیبات بسیار زیادی برای Deconstruction ساخت که تقریبا تمامی آنها به میزان زیادی کار آمد و از دقتی قابل تامل برخوردارند.

[6] -masonry

[7]– Code

مقالات دیگر به همین قلم:

درباره‌ی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش اول

درباره‌ی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش دوم

مطالب مرتبط:

ایستایی چوب و سیالیت فلز در مجسمه‌های آرش فاتح

پیکره‌های جنبشی آرش فاتح | مرور گذشته و راه‌های جدید

نویسنده