سحر افتخارزاده، تندیس: فرناز ربیعی جاه، هنرمند مجسمه ساز، دارای فوق لیسانس زیست شناسی گیاهی، از شاگردان پرویز تناولی است. وی در نمایشگاه تازه خود با عنوان “دوره قلب”، تعدادی قلب از متریالهای مختلف در اندازههای متفاوت ساخته و به نمایش گذاشته است.
این هنرمند که در روند کاری خود از فرمگرایی به سوی رویکرد مفهومی در حرکت بوده، در مجموعه گذشته خود به طور عمده روی حروف فارسی کار کرده و با الصاق ایدههای متفاوت به حروف، آثار بسیاری ساخته. حال، فارغ از این که اعضاء و جوارح بدن، شیء تازهای در دنیای مجسمه سازی نیست، “قلب” را به عنوان دستمایهای برای خلق آثار خود انتخاب کرده است. در نمایشگاه اخیر وی ۱۰ اثر حجم و یک چیدمان به نمایش در آمده و میتوان رد پای حروف را همچنان در این مجموعه جدید دنبال کرد. این آثار جایی بین هنر مفهومی و هنر پاپ دست و پا میزنند و در نهایت در بند کلیشه باقی میمانند. چراکه با تکیه بر مفاهیمی از پیش تعیین شده ساخته شده، آنها را باز تولید و تکثیر میکنند. حال آنکه هنرمفهومی در پی آن است که با رویکردی پدیدار شناسانه شیء را از زمینه معنایی آن جدا و در متنی تازه، باز تعریف کند و نیز تا حذف شیء پیش رود. در همین بازتعریف است که فردیت هنرمند به اثر هویت میبخشد و آن را تبدیل به شیء زیباشناختی میکند. اما در اینجا با تکرار و دستمالی شدن مفاهیم روزمره روبرو هستیم که نتیجه آن ما را از حد شعر “قلب مادر” ایرج میرزا فراتر نمیبرد. حتی اگر بپذیریم که احضار تعابیری چون “دل سوخته”، “قلب شکسته”، “دل زار”، “سنگدلی” و … در تکثیر بازنمایانه فیزیولوژیک، اشاره به شیء شدگی انسان امروز دارد، باز هم این رویکرد خود در خدمت شیء شدگی هنر و تنها جامهای نو به قامت همان مفاهیم همیشگی است و نمیتوان در آن اثری از فردیت هنرمند و خلاقیت او جز در مهارت اجرایی دید. به این معنی میتوان گفت آثار ربیعی جاه نوعی تصویرسازی سه بعدی هستند.
مشابه همین نگاه در برخورد این هنرمند با حروف نیز قابل بررسی است. این کنش، به غایت ظرفیت الصاق دغدغههای اجتماعی و نیز شاعرانه را در خود دارد و این در توضیحات هنرمند درباره آثار نمایان است. هنرمند در بیانیه خود عشق را به خونی که توسط قلب پمپاژ میشود تشبیه کرده و در توضیحات خود اشاره میکند که “میخواستم با ساختن یک سری قلب، بیتفاوتی و بیعشقی موجود در جامعه را نشان دهم”. این بیتفاوتی که در کلام هنرمند به آن اشاره شده، بیش از هرجا در خود آثار نمایان میشود. چرا که مفهوم عشق در اینجا تا حد شیء غریب و اگزوتیک تنزل داده شده، خاصیت خود را از دست داده است و بی آنکه تجربه معنایی تازهای به جهان اطراف خود بیافزاید، تبدیل به یک مفهوم خنثی و دم دستی شده. چه بسا دغدغهای واقعی، ملموس و فرم-محور در پس تولید این آثار بوده اما بیانیه هنرمند سعی دارد نگاهی اجتماعی و زیبا به آنها سنجاق کند.
به طور قطع واکنش هنرمند به عنوان عضوی از جامعه، به وقایع اجتماعی پیرامونش امری است ستودنی و هنرمندانی هستند که در آثار خود با این نگرش زندگی میکنند. اما مرز باریکی هست بین زیستن آن و دستمایه قرار دادن آن برای تولید اثر یا نوشتن بیانیهای تاثیرگذار و گاهی ممکن است حتی بدون آنکه خود هنرمند بداند دو سوی این مرز با هم خلط شود.